بمبالی و بلینکن!

با اعلام حملۀ نظامی روسیه به شهرهای شرق اوکراین،   نهایت امر جنگ،  یا حداقل آنچه عرفاً «شرایط جنگی» می‌نامیم بر اینکشور سایه انداخت.  البته هر چند سایۀ شوم جنگ به هیچ عنوان قابل توجیه نیست،  موضع‌گیری‌های روسیه طی چند هفته‌ای که از اعلام «عملیات ویژه» در اوکراین می‌گذشت،  بسیار گنگ و مبهم باقی مانده بود.   به همین دلیل نیز در دو وبلاگ پیشین،   این مواضع گنگ را تا حد امکان شکافتیم.   اینک با تغییر تاکتیک حملۀ روسیه به صراحت می‌توان گفت که فصل جدیدی در تحرکات نظامی کرملین در اوکراین گشوده شده.   تلاش در مطلب امروز بر این متمرکز خواهد شد تا تردیدهای‌ گذشتۀ کرملین،  و خصوصاً بازتاب تاکتیک‌های جدید را تا حد امکان بشکافیم.   پس نخست بپردازیم به تذبذب‌های گذشتۀ کرملین،  تا برسیم به موضع‌گیری‌های مشخص در سیاست‌های منطقه‌ای،  جهانی و خصوصاً مواضع نظامی در اوکراین. 

در دو مطلب گذشته در تحلیل تذبذب کرملین دو گزینه را مشخص کرده بودیم:  سازش با آمریکا و به گل نشستن ارابۀ جنگی پساشوروی.   با گذشت زمان و تحولات نوین،  و خصوصاً انتشار اطلاعات بیشتر،   دو گزینۀ فوق ابعاد جالب‌تری یافته.   به طور مثال،  اگر گزینۀ سازش با آمریکا همچنان بجای خود باقی است،  می‌توان چنین استنباط کرد که جناحی در داخل ـ  بدون موافقت کرملین ـ  این سازش را رهبری می‌کرده است،  و به همین دلیل نیز ولادیمیر پوتین‌ پیشتر رئیس سازمان «اف. اس. ب» و برخی از همکاران‌اش را به زندان انداخت و یا از کار برکنار کرد،  و سخن از «مجازات خائنین به ملت» به میان آورد.   از سوی دیگر،  همین سازش که بخشی از سازمان اطلاعات روسیه را به دامان غرب فروانداخته بود،   زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا عملیات جنگی را همانطور که گفتیم در اوکراین ابتر کند.  به صراحت بگوئیم در عمل،  دو گزینه‌ای که مطرح کرده بودیم،  انگشتان دستی واحد از کار درآمدند.      

عملکرد این دست واحد همانطور که دیدیم نتیجه‌ای جز بی‌تکلیفی ارتش روسیه در اوکراین به همراه نیاورد،  و بازتاب چنین شرایطی مشخص است:  تلفات سنگین انسانی و لوژیستیک!   این شرایط امکان می‌داد تا در شبکۀ تبلیغاتی غرب،   نبرد قهرمانانۀ نیروهای به اصطلاح وطن‌پرست اوکراین به زیر پروژکتورها بیافتد و روسیه حریفی ناتوان معرفی ‌شود که در برابر ارتش اوکراین به زانو درمی‌آید!  مسلماً اگر این سناریو در تمامیت‌اش به مورد اجراء گذارده می‌شد،  نتیجه‌ای جز شکست ارتش روسیه به همراه نمی‌آورد؛  مذاکرات صلح با زلنسکی به راه می‌افتاد؛  ارتش روسیه عقب‌نشینی می‌کرد،  و جناح‌های مخالف در داخل قدرت گرفته، کرملین را به تجدیدنظر در مواضع‌‌اش وادار می‌کردند و برکناری ولادیمیر پوتین تضمین می‌شد.  به این ترتیب،  حضور واشنگتن و متحدان اروپائی‌اش در اوکراین و سپس در روسیه افزایش می‌یافت،  و خلاصه بگوئیم در قفای برنامه‌ریزی‌ای که عموسام برای این «جنگ» کرده بود،  روسیه در کام یک کودتای سازمانی فرومی‌افتاد و به دوران نکبت‌بار یلتسین بازمی‌گشت.   ولی این سناریو به دلائلی که هنوز مشخص نیست چون خشت خام بر آب اوفتاده،  هر چند می‌باید ابعاد دیگر آن را خارج از مرزهای روسیه دنبال کنیم.     

بله،  مسائل جنگ اوکراین را نمی‌باید صرفاً در مرزهای اینکشور و یا حتی در درون روسیه دنبال کرد.  می‌دانیم که در این روز و روزگار،  جنگ‌ها ابعاد جهانی پیدا کرده‌،  و آن زمان که درگیری نظامی در گوشه‌ای از کرۀ ارض به راه می‌افتد،  مشتریان بی‌شماری از چهارگوشه جهان،  مارمولک به دست و «انا شریک» گویان به سوی دیگ منافع جنگ روان می‌شوند.  جنگ اوکراین نیز از این قاعده مستثنی نیست،  خصوصاً که اعمال سیطره بر اوکراین عملاً یکی از برنامه‌های مهم حزب دمکرات در اروپای شرقی به شمار می‌رود.  فراموش نکرده‌ایم که سناریوی کودتای میدان توسط بلال‌حبشی واشنگتن،  باراک اوباما در دوران معاونت همین جو بایدن برنامه‌ریزی شده بود.  و این برنامه ابعاد گسترده‌تری هم یافته،   چرا که آمریکا اگر پیشتر فقط به کودتا در اوکراین دل‌خوش می‌کرد،  در پناه بابا بایدن بلندپروازتر شده،   قصد کودتا در کرملین هم داشت!

در سطح منطقه،  پیش درآمد این برنامۀ کودتائی را همچون دیگر میعادهای استعماری شیخ‌نشین‌های عرب و شیخک‌های مسلمان‌ فراهم آوردند؛  ایجاد روابط دیپلماتیک با اسرائیل!‌   البته ایجاد روابط دیپلماتیک،   فی‌نفسه عمل بسیار متمدنانه‌ای است،  ولی در کمال تأسف در قفای این عملیات خداپسندانه نیاتی نشسته بود که به هیچ عنوان صلح‌طلبانه و دمکراتیک به شمار نمی‌رفت.  آمریکا که پس از جنگ دوم جهانی با خلق کشورهای پاکستان و اسرائیل،  صلح و آرامش را در منطقۀ آسیای جنوبی و خاورمیانه به تعطیل کشانده بود،   قصد داشت تحت عنوان گسترش روابط به اصطلاح «دوستانۀ» کشورهای منطقه با اسرائیل در برابر سیاست‌های روسیه در خاورمیانه سد سکندر بسازد.   شاهدیم که نفتالی  بنت،  رئیس دولت اسرائیل که عملاً با فشار حزب دمکرات آمریکا به قدرت رسیده بود،  چگونه در برابر اجرائی شدن توافقات هسته‌ای با ایران سنگ‌اندازی می‌کرد.  و اگر این اصل را قبول کنیم که توافق هسته‌ای به دلیل فشار روسیه به امضاء رسیده بود،   دلیل مغازلۀ دولت انتصابی بنت با شیخ‌های خلیج‌فارس و جبهه‌گیری‌های مستقیم تل‌آویو بر علیه توافق هسته‌ای را بهتر درمی‌یابیم.  آمریکا قصد داشت با نزدیک کردن شیخ‌نشین‌ها و دولت‌های عربی به اسرائیل بر علیه سیاست «غیرهسته‌ای کردن» دولت ملایان در ایران جبهۀ قدرتمندی تشکیل دهد؛  سیاست کرملین را به عقب براند،  و در زمان مغتنم با گذاردن یک بمب هسته‌ای در دست سپاه پاسداران برنامۀ گسترش خطوط تجاری و صنعتی روسیه به دریاهای جنوب را عملاً به تعطیل بکشاند.  

در تقابل با این سیاست بودکه در آستانۀ عملیات نظامی روسیه در اوکراین،  همزاد دولت تل‌آویو،  یعنی رئیس دولت پاکستان راهی مسکو شد و با نثار تاج گل بر مزار سرباز گمنام، حمایت دولت‌اش را از مسکو اعلام کرد.   به این ترتیب عمران‌خان،  ضمن همراهی با طرح‌های کرملین،  مخالفت‌اش را با سیاست‌های تل‌آویو در خلیج‌فارس نیز اعلام داشت. عملی که به مذاق آمریکا و خادمان سنتی‌اش در پاکستان هیچ خوش نیامد و دیدیم که با هیاهو و جنجال پارلمانی ـ  این عملیات بیشتر یک کودتای پارلمانی می‌باید تلقی شود ـ  دولت عمران‌خان سقوط کرد،‌  و شهباز شریف،  برادر نواز شریف،  نخست‌وزیر آمریکوفیل پیشین به سمت ریاست دولت منصوب شد! 

البته در همینجا تصریح کنیم که،  دوران کودتاهای بی‌سروصدای آمریکا در پاکستان دیگر سپری شده،  و تحولات سیاسی در اینکشور نمی‌تواند در چنگ چودری‌ها،  ایوب‌خان‌ها و ضیاء‌الحق‌ها گرفتار آید.   به استنباط ما،  به دلیل تغییرات سیاست کرملین در اوکراین،   تحولات سیاسی در پاکستان نیز در آینده‌ای نه چندان دور می‌باید با درگیری‌های گسترده‌تری همزمان شود.   

از سوی دیگر،  پوتین با انتصاب ژنرال الکساندر دورنیکوف به فرماندهی ارتش روسیه در اوکراین به صراحت نشان داد که تغییراتی اساسی در سیاست کرملین به وجود آمده،   و اینکه غرب می‌باید قدرت‌گیری جناح پوتین در حاکمیت فدراسیون روسیه را اینک جدی تلقی ‌کند.   به همین دلیل شاهد سفر شتابزدۀ نخست‌وزیر اطریش،  کارل نهامر به کی‌اف و مسکو بودیم.   نهامر با شعار «این جنگ پیروز نخواهد داشت» در مقام سفیر سیاست‌های واشنگتن به مسکو شتافت،  و با استقبال بسیار سرد پوتین روبرو شد.  پس از این ملاقات بود که رزمناو موشک‌انداز «مسکوا» در دریای سیاه،  به دلائلی که هنوز مشخص نشده،  به ناگاه منفجر شده،  به اعماق آب فرو رفت.  ولی علیرغم این رخداد نظامی «غیرقابل توضیح» پیام پوتین کاملاً روشن بود،  این جنگ پیروز خواهد داشت؛  ولی آمریکا جناح پیروز آن نیست! 

در این میانه درگیری‌های شدید در مسجدالاقصی،  سیاست‌های جنگاورانۀ آمریکا در خاورمیانه را نیز با بحران دیگری روبرو کرده.   قضیه از این قرار است که نیروهای پلیس به جان فلسطینی‌هائی اوفتادند که جهت برگزاری نماز و دیگر آداب دین‌مبین‌شان به مسجد کذا رفته بودند.  این درگیری‌ها که به دستگیری ده‌ها جوان فلسطینی و ضرب‌وشتم وحشیانۀ  خبرنگاران و نمازگزاران منجر شد،  هم زیرپای دولت نفتالی بنت را کشید،   و هم بر دوران ماه‌عسل شیخک‌ها و دولت‌های مسلمان و دست‌نشاندۀ واشنگتن با تل‌آویو نقطۀ پایان گذارد.   اعتراضات گستردۀ دولت‌های عربی،   به استثناء شیخ‌نشین قطر،   به عملیات پلیس اسرائیل نفتالی بنت را به شدت منزوی کرد،  و ایشان که به عنوان «بمبالی بنت» می‌بایست برای رضایت دل بلینکن طرح جایگزین برای «توافق‌ هسته‌ای» ارائه می‌دادند؛  روسیه را در مخمصه ‌انداخته و دستیابی ملایان به بمب اتم را تحقق می‌بخشیدند،  در آستانۀ سقوط پارلمانی قرار گرفتند. 

ولی جالب‌تر اینکه،  همزمان با این رخدادها،   در داخل روسیه نیز در یکی از برنامه‌های تلویزیونی،  فردی که مفسر علوم سیاسی معرفی می‌شد،  و از مخالفان سیاست کرملین در اوکراین بود،  مستقیماً دست به انتقاد از حملۀ نظامی به اینکشور زده،  خواستار خروج آنی سربازان روسیه از اوکراین شد!  استدلال وی این بود که،   «ارتش نمی‌تواند خطر نازی‌ها و میلیتاریست‌ها را خنثی کند،   باید این مسئله را به دولت اوکراین واگذار کرد!»  البته این سخنان زمانی می‌توانست منطقی باشد که دولت زلنسکی خود فی‌نفسه توسط نازی‌ها و میلیتاریست‌ها به قدرت نرسیده باشد.   ولی حضور این «شخصیت» و مفسر علوم سیاسی در برنامۀ تلویزیونی روسیه به صراحت نشان می‌دهد که جناح قدرتمندی با نازی‌زدائی در اوکراین مخالف بوده،   جناحی که امروز ظاهراً به عقب رانده شده. 

پس از این تحولات بود که در تاریخ 18 ماه آوریل سالجاری،  زلنسکی خبر حملۀ نظامی روسیه به مناطق شرقی را رسماً اعلام داشت،  و خبرگزاری‌های غربی سخن از آغاز «مرحلۀ جدیدی» در جنگ اوکراین به میان آوردند!   مرحلۀ جدید مسلماً به این معناست که دیگر تذبذبی در کار نخواهد آمد؛   ارتش روسیه در حذف عوامل نظامی سازمان آتلانتیک شمالی که تحت عنوان «ارتش اوکراین» اینکشور را اشغال کرده‌اند تردیدی نشان نخواهد داد.  جهت دستیابی و تحلیل خروجی جنگ روسیه در اوکراین مسلماً می‌باید مدت زمانی در انتظار باشیم،   ولی نتیجه هر چه باشد،  برخورد مستقیم ارتش روسیه با عوامل سازمان آتلانتیک شمالی زمانی معنا و مفهوم وسیع‌تری می‌یابد که تهدیدات نظامی‌ چین علیه آمریکا به دلیل موشدوانی‌های واشنگتن در دریای چین و کشور تایوان را نیز به این مجموعه اضافه کنیم. 

آمریکا که امروز خود را برای ریاضت اقتصادی آماده می‌کند،  به تمامی متحدان‌اش اخطار داده که فروپاشی قدرت خرید ملت‌ها اقتصاد جهانی را مورد تهدید قرار خواهد داد.  واشنگتن همزمان انتظار داشته که چین،  به دلیل تحریم‌های واشنگتن با بحران بنیان‌کن اقتصادی روبرو شود،  ولی امروز در کمال تعجب دریافته که تولید ناخالص چین،  طی سال گذشته نزدیک به پنج درصد رشد نشان می‌دهد!   رشدی که برای اقتصادهای صنعتی حتی در خواب و خیال هم ناممکن می‌نماید!   ولی چنین وضعیتی می‌تواند برای تایوان ایجاد خطر کند.  چرا که،  چین همچنانکه اخیراً در مورد جزایر سلیمان نیز شاهدیم،  با اطمینان از سلامت اقتصادی‌اش در بلعیدن جزیرۀ تایوان کم‌تر از گذشته تعلل خواهد کرد،  و آمریکا نیز جهت جبران ضربه‌ای که مسلماً تا چند صباح دیگر در سناریوی کودتای ناکام «روسیه ـ اوکراین» متحمل می‌شود،   درگیری با چین را به عنوان راه‌حل خروج از این شکست مورد بررسی قرار خواهد داد. 

حال نیم‌نگاهی به داخل مرزهای ایران در ارتباط با بحران اوکراین بیاندازیم.  همانطور که انتظار می‌رفت به دلیل وابستگی تام‌وتمام هیئت حاکمۀ ملائی به واشنگتن،‌  و حمایت‌های بی‌دریغ ملایان از کودتاچیان میدان در اوکراین،   از آغازین لحظات شروع درگیری‌ها،  ملیجک‌های «نظام» به نمایندگی از جانب شیعیان جهان،   دست به حمایت از زلنسکی و نفرین و لعنت روسیه برداشتند!   نخستین ملیجک نظام ملاممد خاتمی بود،  که لغزپرانی را ‌آغاز کرد،  و آخرین ملیجک نیز «نهضت عاظادی» است که اخیراً خواهان قرار گرفتن در کنار زلنسکی شده!   البته جای تعجب نیست؛  اینان ویراست شیعی زلنسکی هستند،  ولی اینکه رضاپهلوی،  تنها بازماندۀ خانوادۀ سلطنتی ایران نیز فریاد حمایت از زلنسکی سر بدهد دیگر از آن حرف‌هاست.   مسلماً ایشان و مشاوران‌شان فراموش کرده‌اند که اگر روز و روزگاری قرار باشد در ایران حکومت کنند،  در همسایگی یک قدرت جهانی با این نوع عروگوزها،  نه فقط خود که ملت ایران را نیز به گوشت دم توپ تبدیل خواهند کرد.  اصولاً در این مقطع یک سئوال اساسی مطرح می‌شود و آن اینکه مگر قرار است رضاپهلوی در مورد تمامی مسائل سیاست جهانی «اظهارنظر» و موضع‌گیری کند؟!   به عبارت دیگر به چه دلیل رضا پهلوی مانند مقامات حکومت اوباش،   خود را در همۀ امور «صاحب‌نظر» می‌بیند؟!  خلاصه بگوئیم این رفتار ناهنجار به صراحت نشان می‌دهد که از یک‌سو، ‌ درک و فهم و شعور مشاوران رضا پهلوی از درک و فهم مشاوران پدرش فراتر نمی‌رود،   و از سوی دیگر،  فروپاشی دستگاه سلطنت پهلوی اگر در اصل برنامۀ آمریکائی‌ها بوده،  حماقت و بی‌لیاقتی،  خصوصاً در میان مشاوران پهلوی دوم،  در تحقق و تسریع آن بی‌اثر نبوده است.  

چاهِ ویلِ اوکراین!

در پی عقب‌نشینی ارتش روسیه از مواضع‌اش پیرامون شهر کی‌اف،  موضع‌گیری‌های مبهم،   اگر نگوئیم نمایشی و غیرقابل درک کرملین در قبال جنگ اوکراین باز هم گنگ‌‌تر شده است.   از یک‌سو،  مذاکرات مسکو با رهبران فعلی اوکراین در جریان اوفتاده،   و نیازی نیست که بگوئیم چنین «مذاکراتی» به افرادی موقعیت بین‌المللی و مرجعیت سیاسی خواهد بخشید که حامیان فاشیست‌های «آزوف» به شمار می‌روند.  یعنی کسانیکه سال‌هاست در مقام پیشخدمت‌های سازمان آتلانتیک شمالی،  وابستگان به محافل مالی و بانک‌های اروپای غربی،  و …  و حتی جاسوسان رسمی و شناسنامه‌دار سازمان سیا در اوکراین فعال‌اند.  از سوی دیگر،  اگر روسیه فقط در صدد شکستن محاصرۀ منطقۀ روس‌زبانان بوده،  به چه دلیل منطقۀ کی‌اف را محاصره کرده،  و از این عملیات چه اهدافی دنبال می‌کرده است؟   و نهایت امر،  اینکه محاصرۀ اقتصادی روسیه که بازتاب عملکرد ارتش اینکشور در اوکراین به شمار می‌رود،  تا چه حد قابل‌ پیش‌بینی بوده،  و تأثیرات آن،  چه در روسیه و چه در دیگر مناطق جهان چه‌ها می‌تواند باشد؟ 

در مطلب امروز در گام  نخست،  با تکیه بر اطلاعاتی که از سوی شبکۀ پروپاگاند جهانی در اختیار داریم،   نیم‌نگاهی به ابعاد جنگ در اوکراین می‌اندازیم.  سپس بازتاب‌های این جنگ در مسائل مختلف را به صورت شتابزده می‌شکافیم و در پایان به ایران و مسائل ایران در آینۀ تحولات جدید می‌نگریم.   پس بپردازیم به جریان جنگ در اوکراین.

جنگ و درگیری در اوکراین تحلیل‌گران بی‌غرض و بی‌مرض را در برابر دو گزینۀ اساسی قرار داده.    به صراحت بگوئیم،   جز دو گزینه‌ای که مطرح می‌کنیم مشکل بتوان گزینۀ دیگری پیش کشید.   نخستین استنباط این است که رخدادهای اوکراین نتیجۀ مستقیم سازش واشنگتن با مسکو است.   و گزینۀ دوم نیز چیزی نخواهد بود جز قبول شکست روسیه و به گل نشستن سیاست‌های پساشوروی کرملین.   پس چه بهتر که بررسی ایندو گزینه را از همین لحظه آغاز کنیم.   و ابتدا بپردازیم به رخدادهای اوکراین،   به عنوان پیامد ساخت‌وپاخت واشنگتن با مسکو.

پس از عقب‌نشینی آمریکا از افغانستان،   که متعاقب آخرین دیدار پوتین و بایدن بود،   این مسئله در بسیاری محافل سیاسی و روشنفکری مطرح شد که ایندو کشور ـ  روسیه و آمریکا ـ  پیرامون مسائلی کلیدی به توافقی پایه‌ای دست یافته‌اند.   سقوط شبکۀ حزب‌الله در قزاقستان که فقط چند روز پس از خروج آمریکا از افغانستان رخ داد نیز این تحلیل را مورد تأئید قرار داد.  در همین چارچوب بود که ارتش روسیه به ناگاه دست به رزمایش‌های گسترده در مرزهای اوکراین زد و بایدن،  رئیس دولت آمریکا هم مرتب هشدار می‌داد که «روسیه به اوکراین حمله نظامی خواهد کرد!»  یادآور شویم که اکثر تحلیل‌گران هشدارهای بایدن را شتابزده و حتی غیرقابل قبول توصیف می‌کردند،   چرا که اصولاً دلیلی برای حملۀ‌ روسیه به اوکراین وجود نداشت.  ولی همانطور که دیدیم،   بایدن و دستگاه حزب دمکرات آمریکا مرتباً در بوق جنگ اوکراین ‌دمیدند،   تا زمانیکه بدون هیچ پیش‌درآمدی،  تانک‌های روسیه وارد خاک اوکراین شدند!      

این برخورد بایدن،  که از پیش نشان می‌داد واشنگتن در جریان امور قرار دارد،   باز هم به گزینۀ توافق کلیدی بین آمریکا و روسیه وزنه‌سنگین‌تری داد،  و استنباط کلی بر این بود که ارتش روسیه اوکراین را اشغال خواهد کرد.  عملی که از منظر نظامی کاملاً در دسترس مسکو بود،   و از منظر سیاسی در چارچوب سیاست‌های کرملین قرار می‌گرفت چرا که حذف اوباش نئونازی و جنگ‌طلبان را در اوکراین هدف اصلی خود عنوان می‌کرد!   ولی در کمال تعجب چنین نشد.  ارتش روسیه به دلائلی که هنوز نیز روشن نشده،  پشت دروازۀ شهرهای عمدۀ اوکراین خیمه زد و طی روزهای گذشته شاهدیم که این مناطق را نیز یکی پس از دیگری ترک می‌کند! 

اینک چنین ادعا می‌شود که گویا توافق «مسکو ـ واشنگتن» بر تجزیۀ اوکراین بر چندین جمهوری «مستقل» متمرکز شده است،   و به همین دلیل نیز روسیه بجای اشغال اینکشور در عمل دست به بحران‌سازی‌های پراکندۀ نظامی زده.   بحران‌هائی که می‌تواند به اوباش امکان دهد تا با بهره‌برداری از وحشت عمومی،  سرنوشت هر منطقه و محله‌ را به صورت خودگردان و «مستقل» در دست گرفته و دولت‌های خودرأی و خودخوانده به راه بیاندازند.   عملی که در واقع به معنای «یوگسلاوی» کردن اوکراین خواهد بود.

حال نگاهی به شق دوم بیاندازیم که جالب‌‌تر است.  چرا که در این بررسی،  تحلیلگر بجای قرار دادن آمریکا و روسیه در ترازوی تحقیقاتی‌اش،  صرفاً‌ عملکرد کرملین را به زیر ذره‌بین می‌برد.   و نهایت چنین نتیجه می‌گیرد‌ که دستگاه حاکمۀ روسیه در محاسبات‌اش اشتباه کرده؛  در ایفای نقشی پافشاری نموده که اصولاً حاضر به قبول تبعات‌اش نیست؛  «آزادیبخشی» و گسترش حقوق اجتماعی!   البته در اینجا جهت روشن شدن ابعاد بررسی فوق می‌باید توضیح کوچکی در مورد تاریخچۀ رابطۀ روسیه با همسایگان و غیرروس‌ها ارائه دهیم. 

اگر بخواهیم مطلب را تا حد امکان فشرده کنیم با این پیش‌فرض شروع خواهیم کرد که روسیه پس از فروپاشی اتحاد شوروی عملاً دست از وظیفۀ منطقه‌ای خود برداشته است.   وظیفه‌ای که طی حکومت تزارها و دوران سیطرۀ اتحاد شوروی،  آن را «تمدن‌سازی» نام می‌گذاریم.  در چارچوب همین «وظیفۀ‌» تاریخی بود که مسکو خود را موظف می‌دید تا اقوام مختلف موجود در امپراتوری تزارها و اتحاد شوروی را به طرق مختلف به دوران جدید رهنمون شود.   تاتارها را به همان اندازه از وحشیگری به دور کند،  که قفقازی‌های اسلام‌گرا را از خشک‌فکری‌های مذهبی؛   قرقیزی‌های مغول‌مسلک را به همان اندازه از بادیه‌نشینی بیرون کشد که ترکمن‌های گله‌دار را و …   ولی امروز به صراحت می‌بینیم که ناسیونالیسمی کور بر حاکمان مسکو مستولی است.  پوتین نه فقط هیچگاه سخن از سرنوشت اقوامی به میان نیاورده که با روسیه مرزها و تاریخ مشترک داشته‌اند،   که ورای آن،  تلاش دارد اینان را تا حد امکان در عمق پیش‌فرض‌های قرون‌وسطائی‌شان رها کرده،  خود را مشغول به عروج صناعت و تجارت در روسیه نشان دهد!   به صراحت بگوئیم،  این برخورد ضدتاریخی امروز در مرزهای فدراسیون روسیه به پدیده‌های موهنی همچون حکومت ملایان ایران،  اسلامگرایان ترکیه،  و حتی نیم‌جمهورهای چچنی و قفقازی و ارمنی و آذری و … میدان داده.   و این نیست جز اینکه روسیه دیگر قصد ایفای نقش «تمدن‌ساز» خود را ندارد.  این گزینش  هیئت حاکمۀ روسیه است.  ولی باید گفت،  خارج از عرصۀ «تمدن‌سازی»،  همانطور که امروز نمونۀ اوکراین به صراحت نشان می‌دهد،  روسیه فاقد فلسفۀ وجودی در این منطقه خواهد بود.   و این وزنه‌ای است که در میانمدت سنگینی‌اش بر دوش کرملین احساس خواهد شد.    

در چارچوب همین برداشت تاریخی از مسائل منطقه‌ است که امروز روسیه برای خلاصی ملت اوکراین از دام فاشیسم آنقدرها زحمت و مرارت متحمل نمی‌شود.   خلاصه بگوئیم،   نتیجۀ این سیاست همان شده که امروز نه فقط تمامی مصائب ملت اوکراین ـ  نظامی،‌ اقتصادی،  اجتماعی و … ـ  در شبکۀ تبلیغات جهانی به گردن روسیه اوفتاده،  که دولت پوتین مجبور است با سرکردۀ فاشیست‌های اوکراین رودررو «مذاکره» هم بکند.  و زلنسکی که تا چند روز پیش از آغاز جنگ صرفاً یک هنرپیشۀ فرصت‌طلب سریال‌های تلویزیونی بوده،  تبدیل شود به رهبر جنگ آزادیبخش اوکراین!   به عبارت ساده‌تر،  کرملین حاضر نشده با اشغال اوکراین مسئولیت فتوحات نظامی را به گردن بگیرد و در مورد آیندۀ ملت اوکراین قبول مسئولیت کند.   این عمل می‌توانست دولت‌های غربی را در برابر یک گزینۀ انسانی در اوکراین مجبور به عقب‌نشینی ‌نماید.   ولی کرملین راه دیگری برگزیده، بهره‌کشی،  فرصت‌طلبی و مظلوم‌نمائی.  هم خود را ضدفاشیست جا زده،  هم با رهبر فاشیست‌ها نشست و برخاست،‌  رفت‌وآمد و دیده‌بوسی به راه انداخته،  هم بساط ننه‌من‌غریبم پهن کرده! 

خلاصۀ کلام،  کرملین که در سوریه به ایفای نقش «آزادیبخش» اهتمام داشته،  در اوکراین تبدیل شده به هنرپیشۀ نوعی کمدی تلخ و مرگ‌بار.  خط‌لولۀ گاز روسیه که از طریق اوکراین اروپا را تغذیه می‌کند،   در اوج این جنگ که شبکۀ تبلیغاتی غرب آن را «خانمانسوز» جا زده هنوز کاملاً «فعال» است!  و در بحبوحۀ‌ این جنگ شاهدیم که رجب اردوغان،  سرکردۀ باند سازمان ناتو در اروپای شرقی،   هم به اوکراینی‌ها پهپادهای سازمان ناتو را ارسال می‌کند،   و هم،‌  دست در دست دولت مکزیک،  همسایۀ توسری‌خور آمریکا از تحریم‌ها علیه روسیه سر باز می‌زند!  به هر صورت ابهامات اقتصادی در این میانه بسیار گسترده است و نمی‌توان آن‌ها را به طور خلاصه عنوان کرد،  ولی باید پرسید این «تحریم‌ها» دیگر چه صیغه‌ای است،   و اصولاً چه اهدافی دنبال می‌کند؟!  

صحت و سقم دو گزینه‌ای که بالاتر عنوان کردیم هر چه باشد،  امروز  نتیجۀ عملکرد کرملین در برابرمان نشسته.   اگر ساخت‌وپاختی در میان بوده،   معلوم نیست به چه دلیل نقش بازنده نصیب کرملین شده،   و اگر اشتباه محاسبۀ کرملین در کار بوده،  می‌باید قبول کرد که   گاری سیاست‌های پساشوروی روسیه عملاً به گل نشسته.   چرا که آمریکا اگر پیش از آغاز این جنگ ـ   پس از شکست‌ در سوریه و فرار مفتضحانه از افغانستان  ـ  در صحنۀ سیاست بین‌الملل  سوراخ موش را هم خریدار بود،   امروز تبدیل شده به «رهبر جهان آزاد!»  جو  بایدن که در کارنامه‌اش علاوه بر حمایت رسمی از تهاجم به یوگسلاوی و عراق و …، کودتای «میدان» و بساط پولشوئی در اوکراین را نیز به ثبت رسانده،  و در پی هیاهو و جنگ خیابانی در آمریکا با هزار دوز وکلک «دولت» تشکیل داده ،  پس از «عملیات» روسیه در اوکراین،  در نقش تعیین‌کنندۀ خط‌مشی سیاسی جهانیان ظاهر شده!   اگر روسیه در این میانه نباخته، پس چه پیش آمده؟!

از سوی دیگر،  پیش از آغاز بساط جنگاورانۀ اوکراین،  روسیه و چین و هند ظاهراً قصد بازسازی سیاست‌های جهانی خود را داشتند،  ولی اینک به دلیل عدم مسئولیت‌پذیری دولت روسیه،  اینان می‌باید در حاشیۀ تحولات جهانی،  بدون حضور کشورهای صنعتی در گردابی دست‌وپای زنند که خروج از آن آنقدرها هم که به نظر می‌رسد ساده نیست.  در نتیجۀ عملکرد روسیه،  شرکت‌های صنعتی غرب که برای بالا بردن نرخ تورم طی دو دهۀ گذشته تمامی سیاست‌های‌شان ناکام مانده بود،‌  اینک به بهانۀ جنگ اوکراین به «تورم عزیز» خود دست یافته‌اند!   بهای نفت را خودسرانه بالا برده‌اند؛  در برابر فروش نفت کشورهای خلیج‌فارس،  با کمک کرملین سد ایجاد کرده‌اند؛   جیب میلیاردها انسان را در سراسر جهان از طریق تورمی که ساخته‌وپرداختۀ دولت آمریکاست خالی می‌کنند،   و از همه مهم‌تر،   بازار کساد اسلحه‌فرشان را بار دیگر رونق داده‌،  و صدها میلیارد دلار سلاح فقط توسط یانکی‌ها تحت عنوان «کمک به ملت اوکراین» به اینکشور و دیگر کشورهای اروپائی سرازیر کرده‌اند.  این منافع اگر به جیب آمریکا نمی‌رود،  به جیب چه کسانی سرازیر ‌شده؟!  

تأثیرات شوم این جنگ مبهم،  اگر نگوئیم تبلیغاتی و مفتضحانه،  جهان را به سوی گرانی،  تورم،  فقر،  قحطی و بیماری‌های غیرقابل علاج پیش می‌راند،   و تا سال‌های دراز تبعات آن را ملت‌های جهان با گوشت و پوست خود احساس خواهند کرد.   بله،   این است نتیجۀ آنچه کرملین «جنگ» روس‌زبانان با اوکراینی‌های «فاشیست» می‌خواند،  هر چند مشکل بتوان برای این جنگ جز عبارت «ساخت‌وپاخت هولناک» عنوان دیگری یافت.                   

با این وجود،  مسئلۀ اصلی این وبلاگ نه روسیه،  که کشور ایران است،  و به همین دلیل در آخر کار می‌رویم به سراغ محفل «شیخ‌وشاه!»   چرا که با اوج‌گیری مانورهای تبلیغاتی و سیاست‌بازی‌های غرب و روسیه پیرامون جنگ اوکراین،  شاهدیم که در ایران نیز شبکۀ «شیخ‌وشاه» جان تازه‌ای گرفته.   طی روزهای اخیر،   بین شاه‌الله و حزب‌الله بساط گیس‌کشی سخت به راه است،  و اینان در شبکه‌های مجازی «از کشته پشته می‌سازند!»   البته در این میانه دو مسئله را نمی‌باید به دست فراموشی سپرد.   نخست اینکه کودتاهای اوکراین ـ  چرا که طی سال‌های گذشته چندین کودتای علنی و زیرسبیلی در اینکشور به وقوع پیوسته ـ   با توافقات هسته‌ای پیرامون ایران ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد.   و به دلیل همین ارتباط،  تغییرات سیاسی در کشور اوکراین نیز می‌تواند به صور مختلف تغییراتی چشمگیر در ایران به دنبال آورد.  و از سوی دیگر،   نکتۀ دومی نیز نمی‌باید فراموش شود و آن اینکه،  بر خلاف باور عوام‌ و هالوها،   محافل شیخی و شاهی در ایران در واقع یک محفل‌اند.   اربابان‌شان،  یعنی بانک‌های غربی و صنایع و محافل آتلانتیست،  پول توجیبی‌ هردوی‌شان را،  چه در قدرت باشند و چه در «اوپوزیسیون» پرداخت می‌کنند.   ایندو محفل خودفروخته هر از گاه به جان هم می‌افتند؛   گوشت یکدیگر را هم می‌جوند،   ولی مسلم بدانید که به استخوان‌های هم کاری ندارند،   چرا که اینان در اصل «برادرند!» 

رابطۀ برادرانۀ اینان طی سال‌هائی که به غائلۀ 22 بهمن 57 منجر شد به صراحت در برابر چشم ما است.   بارها به صراحت دیده‌ایم که اعضای فعال ایندو جریان،   چگونه «برادرانه» این خیمه را به سود آن یک ترک کرده‌اند.  می‌شناسیم آن‌ها را که خیمۀ شاه را ترک کرده به آغوش شیخ خزیده‌اند،  و چه بسیار آن‌هائی را که خیمۀ شیخ را رها کرده،  به درگاه شاه پیوسته‌اند.  و شاید کم نباشند آن‌ها که همزمان در هر دو خیمه خورده‌ و خوابیده‌اند!   می‌باید قبول کرد که اینان در واقع حکم قبرستان ماشین‌های استقاطی را دارند،  قطعات‌شان با هم جور است.   قدرت‌های استعماری نیز اصولاً نیازی به خرید و ساخت قطعات جدید ندارند.   کلۀ این یکی را به بدنۀ آن یکی می‌چسبانند،  دست و پای آن یک را هم به دیگری وصله می‌کنند؛  کار تمام است.   

بله،  ایرانیان بدانند که،  جنگ اوکراین تا آنجا که به سرنوشت ایران مربوط می‌شود،   تأثیر مثبت و سازنده‌ای بر مسائل جاری کشور نخواهد داشت؛  خوش‌باور نباشیم!   چرا که اگر هم تغییراتی در راه باشد،  در شرایط فعلی که فضای سیاسی کشور،  از آگاهی‌های اساسی و حضور فراگیر صاحب‌نظران و روشنفکران به کلی تهی شده،  و اوباش و عربده‌جویان در هر  خیمه علم و کتل به پا کرده‌اند،   تغییرات کذا راه بجائی نخواهد برد.   تحولات احتمالی فقط یک «تکرار» خواهد بود بر آنچه پیشتر نیز به چشم دیده‌ایم؛  تغییر صورتک استعمار و جایگزین کردن استبداد فرسوده با استبدادتازه نفس و درنده‌‌خوتر!  نوعی شامورتی در راه برقراری «رژیمی جدید»،  به صورتی که اگر ظاهر امور تغییر ‌کند،  مصائب و مسائل ملت ایران همچنان و به سنت رایج،  به صورت تصاعدی افزایش یابد!