پُل پشک‌روزی!

محمد خاتمی،  مسئول تبلیغات جنگ در دوران صدارت میرحسین موسوی،  و رئیس «جمهور» اصلاحاتچی،  مدت‌ها در خلوت نشسته و سکوت اختیار کرده بود،  ولی پس از آغاز عملیات ویژه روسیه در اوکراین،   و به ویژه پس از قتل مهسا امینی تبدیل شده به «مرغ کوکو!»  در هر فرصتی بیانیه می‌صدورد و برای جهان و ملت ایران تعیین تکلیف می‌کند! ایشان پس از نشست شورای امنیت سازمان ملل به ریاست وزیر امورخارجه روسیه،  دوباره سر از سوراخ به در آورده و برای تطهیر همزمان خود و حکومت ملایان مصاحبۀ شیوائی فرموده‌اند.   به استنباط ما بازگشت علنی ملاممد خاتمی به میانۀ میدان سیاست‌های خیابانی،   این گمانه را تقویت می‌کند که بحران سیاسی در ایران پای به مرحلۀ جدیدی گذارده است.   ملاممد که در عمل نوک حملۀ استعمار در منطقه به شمار می‌رود،  در مصاحبۀ اخیر می‌فرماید،  این حکومت آن نیست که می‌بایست باشد:

««متأسفانه جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی تمایل پیدا کرده است و باید به جمهوری اسلامی بازگردد.»

منبع: رادیوفردا،  5 اردیبهشت‌ماه 1402

ای دل غافل!  دیدید چه شد؟  این حکومت پوشالی که ده‌ها بار رنگ‌ورخ عوض کرد،  و تا هنگامۀ سقوط مسلماً ده‌ها بار دیگر رنگ عوض می‌کند،  چه‌ها بوده که امروز دیگر نیست؟!   مثلاً آن روزها که خمینی پس از گیس‌کشی‌ با بنی‌صدر عربده می‌‌کشید:  «اگر همه بگویند بله،  من می‌گویم نه!  و حق با من است!»   این حکومت با معیارهای امثال ملاممد هماهنگی داشت؟!   حتماً داشت،  چرا که پس از «گیس‌کشی» کذا،   محمد خاتمی را دیدیم که حدود هشت‌سال فقط وزیر ارشاد اسلامی و مسئول مستقیم تبلیغات «جنگ مقدس با صدام بعثی» بود.  ایشان روزی پنج نوبت اوباش را با شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» به خیابان‌ها می‌آوردند‌،  حال چه شده که گذشته درخشانش را فراموش کرده و برای ملت ایران تعیین تکلیف می‌کند؟        

بله وق‌وق کردن در خلاء،  خصوصاً زمانیکه که اوباش اسلامگرا «بیان آزاد»،  روزنامه‌نگاری،  بحث‌وفحص و خصوصاً تاریخ‌نگاری را در مملکت به تعطیل کشانده‌اند،  کار ساده‌ای است؛  هر ننه‌قمری می‌تواند حرف‌های گنده‌گنده بزند و خود را تطهیر کند!  ملاممد هم فرصت را مناسب یافته و وانمود می‌کند که طی این 44 سال در ایران نبوده؛   همین الان از قلۀ قاف به تهران رسیده.   و آنجا،‌  سر قله بود که «الله» نسخۀ درست و حسابی «جمهوری اسلامی» را به دستش داد.  حالا که آن را در محل با واقعیات مقایسه می‌کند،  می‌‌بیند که نه!  این حکومت آن نیست که باید باشد.   ولی ازآنجا که ملاممد‌ از دست‌های مقدس اسقف کانتربری مدال خدمت به استعمار دریافت کرده و مورد تفقد دیگر محافل پدوفیلی غرب نیز قرار گرفته،  بخوبی می‌داند که چنین حکومتی را نباید برانداخت؛   می‌باید به دوران «نورانی» خمینی بازگشت و خلاصه روز از نو،   روزی از نو:


«معتقدم اگر زندگی می‌خواهیم،   زندگی در براندازی پیدا نمی‌شود.» 

همان منبع

بله وقتی خمینی با حمایت گروه «چهار قرمساق گوادالوپ» در نوفل لوشاتو مراسم عرعر بپا می‌کرد و فقط براندازی می‌خواست،  براندازی هیچ بد نبود؛  ملا ممد،  هم‌صدا با دیگر ملایان در این براندازی «زندگی» و آیندۀ خوبی برای ملت ایران پیش‌بینی می‌کرد.  ولی حالا دیگر براندازی خوب نیست؛‌   تخم بعضی‌ها،  از جمله شخص ملاممد سخت لای سنگ خواهد رفت،  در نتیجه براندازی «اخی» شده!   حالا باید برگردیم به دوران «نورانی امام خمینی» و راه مزدوری را ادامه دهیم!   البته اینبار بدون حجاب اجباری:

«می‌گویند،  اگر زنانی روسری‌شان تا نصف سر عقب باشد،   بچه‌‌های خودمان هستند،  اما اگر روسری کاملاً افتاد و چهار تار مو بیشتر آشکار شد،  دیگر بچه‌های خودمان نیستند.»

همان منبع

آنروزها که ملاممد وزیر ارشاد بود و  موسوی جنایتکار با جیغ‌وویغ کشتزارش، زهراخانوم  حجاب اجباری را در مجلس «دعا و ثنا» به عنوان قانون به تصویب رساند،  این حکومت «جمهوریت» داشت!  حالا چه پیش آمده که ملا ممد،  پس از چهل و چند سال،  به موی زنان دخیل بسته و اینبار مخالف حجاب اجباری شده؟!   پاسخ به این پرسش نامربوط را می‌باید در تحولات اوکراین بجوئیم.   همانجا که 50 کشور،  از جمله حکومت ملایان ایران به ارتش روسیه اعلان جنگ داده‌اند!   بی‌دلیل نیست که فرهیخته‌ای می‌گفت، ‌ «سیاست ابزار کلاشان است برای حکومت بر مردم بدون حافظه!»  ولی برخلاف تصور ملاممد،  همه ایرانیان فراموشکار نیستند؛   به عنوان یکی از نافراموشکاران به نوک حملۀ استعمار بگوئیم،   «ای نابکار!  سوراخی برای فرار نداری!»

حال باید ببینیم سید گوبلز اردکانی به چه دلیل این روزها عرعرش را به آسمان برده؟!  چه چیز را می‌خواهد «اصلاح» کند؟   مگر پشک را هم می‌توان اصلاح و تذهیب کرد؟  این حکومت از روز نخست غائلۀ اوباش شهری بوده و بس!  چه آن روزها که آمریکا از گردوخاک نجف ملائی دیوانه را بیرون کشید و به جان ملت ایران انداخت،  و چه امروز که «مرد یکدست» ظاهراً سکاندار این دکۀ‌ استعماری شده.  طی اینمدت ملت ایران در چشم این حکومت پوشالی جز «گوشت قربانی» نبوده و نیست؛  قربانی دین قرون‌وسطی؛  قربانی تاراج سرمایه‌داری آتلانتیسم؛  قربانی اوباش‌پروری،  و … و اینهمه درسایۀ «حجاب»،   در مقام نماد بردگی زن ایرانی!   

ولی امروز پس از گذشت 44 سال بعضی‌ها از جمله محفل ملا ممدخاتمی به این توهم دچار شده‌اند که می‌توان دقیقاً همان سیاست تاراج سرمایه‌داری غرب را،   این‌بار با «کشف حجاب» گسترش داد و از سقوط‌ اسلامگرائی جلوگیری به عمل آورد!  به عبارت دیگر،   اگر طی 44 سال اخیر با توسل به «حجاب اجباری» که نشان «مبارزات حکومت ملایان با امپریالیسم غرب» معرفی شده بود،  ملت را تاراج کرده‌اند،  اینک به همین تکه پارچه باید اعلان جنگ بدهند!  چرا که،  دیگر سرکوب ملت با آن امکانپذیر نیست!

بله درست حدس زدید،  حاج‌ممد بوی کباب به مشام‌اش رسیده،  کباب کوبیدۀ ارباب است!   ولی قضیه بیش از این‌ها بیخ پیدا کرده!   گویا انگلیسی‌ها می‌خواهند دوباره «پُل» بزنند،   و نخستین کلنگ اجرائی پل کذا همزمان با سفر رئیسی به ازبکستان،   در دوران صدارت «لیز تراس»،   نخست‌وزیر انگلستان به زمین زده شد.    دیدیم که پس از این سفر «اجباری»،  رسانه‌ها هیاهو به راه انداختند که دختری کُرد‌تبار توسط گشت ارشاد بازداشت شده و در بازداشتگاه به قتل رسیده.  از قضای روزگار این جنایت وحشیانه در میعاد 25 شهریور صورت گرفت؛   روزی که محمدرضا پهلوی جانشین پدرش شد!

ناگفته نماند که به عنوان «پیش‌درآمد» افتتاح عملیات ساختمانی این پل،  کارفرمای آنگلوساکسون در اوکراین برای تهاجم به خاک روسیه ـ  بازتولید سیاست دستگاه هیتلر ـ  خیز برداشته بود.   ولی این پُل از آن پل‌ها نیست،  چرا که مصالح‌اش بجای سنگ و آهن و سیمان،  از «عرعر» مقامات در داخل،  و تحرکات اعلیحضرت رضاپهلوی و زنگوله‌ و منگوله‌های‌شان در خارج از مرزها تشکیل شده.    برای داغ کردن دکان این «پل‌پیروزی»،   وزیر کشورملایان،‌   نمایندۀ ‌مادینه مجلس دعا و ثنا،   و برخی دیگر از «مقامات» این حکومت که به ادعای ملاممد،  دیگر آن نیست که باید باشد،   با اظهارات‌شان سعی می‌کنند به بحران اجتماعی هر چه بیشتر دامن بزنند!  به طور مثال،   ادعا می‌شود که مهسا امینی «سابقۀ ‌زمینه‌ای داشته!»  حکومت ملایان هم تلاش می‌‌کند با اعزام اوباش و ایجاد درگیری،   اعتراضات مسالمت‌آمیز به قتل مهسا امینی را به خشونت بکشاند.   

جالب اینکه،  هر چه ارتش روسیه در اوکراین پیش می‌راند،   مصالح پل هم سرنوشت‌سازتر می‌شود.   به عنوان مثال،  به محض سقوط منطقه استراتژیک «سولدار»،   ناگهان اعلیحضرت با پرستوی صادراتی ساواک و هنرپیشۀ‌ کلیسای ساینتولوژی و دو رأس تجزیه‌طلب،  دکان همبستگی افتتاح می‌‌کنند؛  دولت بریتانیا هم به بهانۀ ‌اعدام «رسانه‌ای» علی‌رضا اکبری،‌  پاسدار «ضدآمریکائی»،‌  سفیرش هیزاکسلنسی «شرکلیف» را فرامی‌خواند!   ایشان پس از 10 روز غیبت،   موسی‌وار با یک لوح ده‌فرمان‌ از کوه تور به تهران بازگشتند!   لوح ده‌فرمان هیزاکسلنسی سناریوئی است که تا آنزمان چندین پرده‌اش به اجرا در آمده بود.  

در این «لوح‌ الهی» همه چیز می‌توان یافت،  هیاهو بر سر ماجرای مهسا امینی همزمان با عضویت ایران در پیمان شانگهای،  دستگیری گزارشگران جریان مهسا امینی،  حمله به شاهچراغ،  قتل معترضان در خیابان،  و … و نهایت امر پایان خفقان مقام معظم حکومت اسلامی!   بله،  ایشان که ترجیح داده بودند خفقان بگیرند و ببینند کدام کفه سنگین‌تر است،  بالاخره صدای‌شان در آمد!   و این‌ها فقط پردۀ اول بود.

پردۀ دوم با تصویب عضویت ایران در پیمان شانگهای توسط مجلس «دعاوثنا» آغاز ‌شد.  در این برهه،   همچون دیگر میعادها بساط کتک‌کاری در خیابان و بازداشت خبرنگار و قتل کودکان و … نیز برپا بود.   البته این مرحله چاشنی ویژه‌ای دارد:  مسمومیت دانشجویان و دانش آموزان؛   بیانیۀ  15 بهمن موسوی جنایتکار برای رفراندوم!   و در میعاد سوم اسفند،  ‌ورود سفیر سوئیس ـ  حافظ منافع آمریکا در ایران ـ  به شهر قم!   علیاحضرت هم به این مناسبت به روحانیون «پاک‌دل» پیام ‌فرستاده بودند!   شایسته بود پیام‌شان را می‌دادند به سفیر سوئیس تا ایشان آن را با حفظ حجاب کامل تحویل روحانیون پاک‌دل می‌دادند!   در این مرحله چینی‌ها میانۀ جنگ‌زرگری ملایان با شیوخ عربستان را گرفتند و خلاصه کار بخوبی و خوشی پیش می‌رفت تا اینکه یک «کاسۀ ماست» همه را انگشت‌به‌دهان کرد!   بله،  علی خامنه‌ای دل‌‌اش خیلی پاک است،  آناً با یک «کاسه ماست» به علیاحضرت «پاسخ» ‌داده بود!     

می‌بینیم که بحث «شیرین» حجاب،  یواش یواش تبدیل به نوعی ژئواستراتژی منطقه‌ای و «گفتگوی تمدن‌ها» شده.  قضیۀ بازپس گرفتن قره‌سو و آرارات و … رسانۀ اسپوتنیک سر زبان انداخت؛  جنگ قریب‌الوقوع ایران با آذربایجان هم از سوی دستگاه‌های خبرسازی غرب به میانۀ میدان می‌اوفتد.  خلاصه این بحث «شیرین» کاری ‌کرده تا مقام معظم لگدی نثار صلح «ایران ـ عربستان» کرده،‌  روی پشت‌بام پایان ماه «گشنه‌پلوی» شیعیان را از سنی‌ها جدا کنند و   بفرمایند:  «هلال رویت نشد!»  حال بیا و درستش کن!  چینی‌ها کلی از صبح تا شب عرق ریختند تا صلح «شیعه ـ سنی» به راه بیاندازند،  آمریکائی‌ها با عرعر مقام معظم و کلیپ کاسۀ ماست،  و یک هلال ماه،   کاسه‌کوزۀ امپراتوری چین را بهم ریختند!

ولی از شوخی گذشته،  امروز به صراحت می‌بینیم که با خوشخدمتی حکومت ملایان،   پدیدۀ مسخرۀ «حجاب اجباری» چگونه توسط سیاست‌های جهانی تبدیل به ابزاری ایده‌آل جهت سیاستگزاری در کشورمان ‌شده است.   غربی‌ها که همچون دوران نورانی جنگ دوم جهانی به دنبال پل پیروزی آتلانتیسم در ایران هستند،  به چادرچاقچور رقیه‌خانم و شهلا بلنده و سیمین قشنگه چسبیده‌اند!  ملت ایران هم که بیکار،  بی‌پول،  گرسنه و بی‌سرپناه و پریشان اینور آنور می‌دود،  سخت به بررسی و تفحص در باب «حجاب» ‌علاقمند شده!  یکی تأئید می‌کند،  یکی تکذیب!  یکی چاقو می‌کشد، آن یکی کلاشنیکوف و …   و تماشاگران بدون بلیط هم با شعار «رضاشاه روحت شاد» ورزشگاه آزادی را اشغال می‌فرمایند!   البته فراموش نکنیم،  این جماعت همان‌ها هستند که 44 سال پیش عرعر «حزب فقط حزب‌الله»  سر ‌می‌دادند.

به هر تقدیر،   پروژۀ ساختمان پل اینک با مصالح فرد اعلا در حال پیشرفت است؛   عرعرهای مقام معظم،  و سفرهای رضاپهلوی!  یکی عر می‌زند،  یکی سفر می‌کند!  و هر چه ارتش روسیه بیشتر دولت «مقتدر» زلنسکی را عقب می‌راند،   عرعر مقام معظم گوشخراش‌تر،  و دوره‌گردی رضا پهلوی نیز طولانی‌تر می‌شود.   مسلم بدانیم،  اگر روزی ارتش روسیه وارد کی‌یف شود علی خامنه‌ای از بس عر زده کف به دهان ‌آورده،  و رضاپهلوی نیز از بس دور گشته،‌  و از این پارلمان به آن پارلمان ‌رفته،  سرگیجه گرفته!   ولی پر واضح است،   پُلی که مصالح‌اش عر و سفر باشد،  «پل پیروزی» نیست،  «پل پشک‌روزی» است.

استراتژی الاغ لازار!

سفر رضا پهلوی به اسرائیل حواشی متعددی ایجاد کرد که در شرایط فعلی،  برخلاف تصور بعضی‌ها،  تهدیدی است بر علیه جنبش «زن،  زندگی، آزادی.»   از سوی دیگر،  به نظر می‌رسد این دیدار همزمان تلاشی باشد جهت ابتر نمودن سیاست تنش‌زدائی پکن،  و ابزاری برای دامن زدن به نفرت از اسرائیل در منطقه.  ولی مهم‌تر از همه،  دیدار کذا ضربۀ‌ سهمگینی است که به اعتبار سیاسی رضا پهلوی وارد آمده!   در مطلب امروز تلاش خواهیم داشت ابعاد متفاوت این سفر و تبعات آن را مورد بررسی قرار دهیم.  و در این راستا می‌باید ابتدا تاریخچه‌ای هر چند شتابزده از شکل‌گیری کشور اسرائیل و زیرساخت‌های اقتصادی،  سیاسی و ژئواستراتژیک‌اش در خاورمیانه ارائه کنیم.   سپس ارتباط حکومت‌های متفاوت ایران با اسرائیل و جامعۀ یهودی را بررسی خواهیم کرد،   و نهایت امر می‌پردازیم به شرایط فعلی و سقوط سیاسی رضا پهلوی.    

کشور اسرائیل در سال 1948،   توسط انگلستان و با همکاری ایالات‌متحد،  تقریباً همزمان با تأسیس کشور مسلمان‌نشین پاکستان ـ  1947 ـ  چشم به جهان گشود.   البته در تبلیغات رسانه‌ای دلیل حمایت غرب از تأسیس اسرائیل،   فراهم آوردن زمینۀ مناسب جهت زندگی یهودیان در صلح و آرامش اعلام شده.   ولی در این تبلیغات تاریخچۀ یهودستیزی به صورتی گزینشی ارائه شده است؛   با تکیه بر این تبلیغات هیچکس نخواهد دانست که دولت‌های غربی،  و خصوصاً بنیادهای مذهبی مسیحیت،  در عمل پیشقراولان یهودستیزی بوده‌اند.   به گواهی تاریخ پیش از وحشیگری نازی‌های آلمان،  پادشاهان انگلستان اولین فرمانروایانی بودند که در قرن سیزدهم میلادی یهودیان را از بریتانیا اخراج کردند!  و سپس در اوایل سدۀ چهاردهم نوبت به فرانسه و اسپانیا رسید تا به نوبۀ خود یهودیان را به شمال آفریقا تبعید کنند.     

بله،  با در نظر گرفتن این تاریخچۀ «پرافتخار» است که امروز می‌باید بپرسیم آیا تشکیل کشور اسرائیل،   و تشویق و تهدید یهودیان اروپا و آمریکا و دیگر مناطق جهان،   به مهاجرت به اینکشور دنبالۀ همان سیاست‌های «تصفیۀ دینی و اجتماعی» نیست که از قرن سیزدهم میلادی در بریتانیا به اجرا در آمده بود؟!   به استنباط ما پاسخ به این پرسش مثبت است.   با نیم‌نگاهی به فهرست دانشمندان،  فرهیختگان،  کاشفان و حتی فلاسفۀ جهان به صراحت می‌بینیم که یهودیان در میان اینان از مهم‌ترین و والاترین مواضع علمی و فلسفی برخوردارند.  موقعیت ممتاز یهودیان،  خاری است در چشم دولت‌هائی که تا به زیرمژگان وامدار و وابسته به کلیسا و مسجد و امامزاده و چرندیات کشیش و آخوند هستند.  در نتیجه،  پروژۀ تبعید یهودیان از کشورهای متبوع‌شان،  از دیرباز یکی از مهم‌ترین برنامه‌های کلیدی دولت‌های غربی بوده است.

با اینهمه،  پس از پایان جنگ دوم جهانی،  هر چند تشکیل دولت اسرائیل امتدادی بر سنت یهودستیزی دولت‌های غرب به شمار می‌رفت،  مهاجرت «اجباری» یهودیان در دست سیاستگزاران غربی ابزار نوینی نیز قرار داد.   در دوران گذشته،   جهان «فراخ‌تر» از امروز می‌نمود؛  غربی‌ها با کوچ دادن یهودی از سرزمین‌اش به خیال خام خود بر «مشکل» حضور وی نقطۀ پایان می‌گذاردند،   ولی در فردای جنگ دوم و در «دهکدۀ جهانی» دیگر تبعید یهودی پاسخگو نبود؛   یهودی را می‌بایست در شرایط نامساعد دائم قرار داد تا برای همیشه از «شرش» خلاص شد!  جنگ دائم؛  تهدید تروریستی دائم؛   تنش‌زائی دائم و … خلاصه وقتی قصۀ رابطۀ «دوستانۀ» یانکی با یهودی را از شبکه‌های خبرسازی غرب می‌شنویم بهتر است به یاد آوریم که چگونه غرب از طریق ایجاد تنش پیوسته در منطقۀ خاورمیانه،   همه ساله ده‌ها میلیارد دلار ثروت‌ ملت‌ها را به غارت صنایع نظامی آمریکا می‌دهد.  در کمال تأسف می‌باید اذعان داشت که رابطۀ کشور اسرائیل با آمریکا نه دوستانه است،  و نه صادقانه!   رابطۀ بزک‌شدۀ گرگ یانکی است با گوسفند یهودی!

در کمال تأسف،  در جامعۀ ایران نیز یهودستیزی از دیرباز با حمایت مسجد و ملایان گسترش و امتداد داشته،   به طوری که برخی حتی ادعا دارند،  «این فرهنگ دینی ماست!»   ملایان همچون دیگر اربابان دین،  جهت گرم نگاه داشتن دکان دین‌فروشی‌شان همیشه نیازمند قربانی‌اند.  به طور مثال،   اگر امروز ادعا می‌شود که فقط اقلیتی محدود مخالف حجاب‌ اجباری‌اند؛  آن روزها هم فقط «اقلیتی» محدود یهودی بودند!  در نتیجه،  سگ‌های درندۀ حاکمیت را می‌بایست به جان‌شان انداخت.   فراموش نکنیم که حمله به «اقلیت» شاه‌کلید سیاست‌های استبدادی،   فاشیستی و استعماری است.   چه این اقلیت یهودی باشد،  چه بهائی و کمونیست و بی‌حجاب و بی‌بندوبار و سیاه یا سفید!       

در دوران حکومت آریامهر،   اگر مفاد «قانونک» اساسی‌ای که پیشتر سفارت انگلستان در دوران قاجار تحت عنوان قانون اساسی مشروطۀ سلطنتی برای ما ملت سرهم کرده بود،  به هیچ عنوان رعایت نمی‌شد،  مسئلۀ دین و مذهب رسمی ایران ـ  شیعۀ اثنی‌عشری ـ   با دقت و وسواس مورد عنایت ویژۀ «مقامات پهلوی» قرار داشت!   در نتیجه،   طی دوران «پرافتخار» حکومت پهلوی‌ها،   مسیحیان،  یهودیان،  زرتشتیان،  و حتی سنی‌مذهب‌ها تبدیل شدند به ایرانیان درجۀ دوم!   برخورد احمقانۀ رژیم پوشالی پهلوی،   با آنچه «اقلیت مذهبی» می‌خواند،  تحت زعامت انگلستان در منطقه‌ کار را بجاهای باریک کشاند.  گروه، گروه اقلیت‌های مذهبی به حاشیۀ اجتماع،  اقتصاد و صنعت رانده شده،  حتی دست به مهاجرت از کشور زدند،  و ساکنان مناطق سنی‌نشین همچون کردستان،  خوزستان،  بلوچستان،  ترکمن‌صحرا،  و … دیگر خود را ایرانی به شمار نمی‌آوردند؛   آرزوی استقلال‌ از حکومت سرکوبگر شیعۀ تهران در دل می‌پروراندند!

ولی مسئلۀ ضدیت و سرکوب اقوام و مذاهب،  همانطور که شاهد بودیم و قابل پیش بینی هم بود،   با حکومت ملایان تشدید هم شد.   اینبار دیگر صرفاً مسئلۀ سیاست استعماری معاصر در میان نبود؛   پای به دوران قرون‌وسطی گذارده بودیم.   پیروان دیگر ادیان و مذاهب «نجس» بودند!   و در این میانه مسلماً یهودیان و بهائی‌ها بیش از دیگران سرکوب ‌شدند.  سرکوب یهودی به دلیل مطالبات محافل آنگلوآمریکن و به ارزش گذاردن پروژۀ اسرائیل بود،   و سرکوب بهائی که «نوشیعه» شمرده می‌شد،   جهت به ارزش گذاردن منافع مالی محافل «شیعه اثنی‌عشری!»

بله،  سرکوب یهودی در جهان از چنین تاریخچۀ «پرافتخاری» برخوردار است.   ولی در ایران عملۀ استعمار چنان کرده‌اند تا این سرکوب به معنای واقعی کلمه فراگیر شود.   نه فقط همۀ اقلیت‌ها سرکوب می‌شوند،  که حتی آندسته که احساس می‌کند در اکثریت است نیز از چماق حکومت دست‌نشانده بی‌نصیب نمی‌ماند!   به همین دلیل و با در نظر گرفتن تاریخ سدۀ گذشتۀ کشور ایران،   از منظر سیاسی و اجتماعی خیزش «زن،  زندگی، آزادی» مفاهیمی به مراتب عمیق‌تر از آن دارد که برخی مخالف‌نمایان ادعا می‌کنند.  مسئله برخلاف آنچه ادعا می‌شود نفی حجاب اجباری،   پایان یافتن آقابالاسری ملای شیعی،   برقراری روابط دوستانه و نزدیک با آمریکا و انگلستان،  و … نیست.   خیزش «زن،  زندگی، آزادی» تلاشی است تمدن‌ساز جهت خروج از «بن‌بست» آداب و رسوم قرون‌وسطائی‌ای که نه فقط ملت ایران را به اسارت قشرهای واپس‌ماندۀ اجتماعی درآورده،  که حضور سیاست‌های استعماری در صحنۀ اجتماع،   فرهنگ،  صناعت و تجارت را نیز به مراتب آشکارتر کرده.      

در چنین شرایطی است که شاهد سفر رضا پهلوی به اسرائیل و استقبال برخی محافل اینکشور از وی هستیم.  در اینکه حاکمیت اسرائیل بر مبنای یک دمکراسی قابل احترام شکل گرفته از منظر نویسندۀ این وبلاگ جای هیچ شک‌وشبهه‌ای نیست؛  شخصاً امیدوارم که شبکۀ دولت‌های مستبد منطقه در مصاف با دمکراسی اسرائیل فروریزد،   و ملت‌ها بتوانند با عقب‌راندن سرکوبگران و الهام از الگوی دمکراسی سیاسی اسرائیل،  از زندگی انسانی‌تری برخوردار شوند.   ولی نمی‌باید فراموش کرد که تنش‌زائی‌ دول و گروه‌های مخالف کشور اسرائیل در منطقه ـ  جمکرانی‌ها،  سعودی‌ها،  فلسطینی‌ها و … ـ  بخشی است از سیاست بحران‌سازی و جنگ افروزی منطقه‌ای که توسط ایالات‌متحد سازماندهی می‌شود.   از اینرو یک سفر خشک‌وخالی به اسرائیل،   خصوصاً زمانیکه حامیان اصلی این «سفردیپلماتیک» در واشنگتن نشسته‌اند،   نمی‌تواند مهره‌های سیاست منطقه را آنطور که رضاپهلوی و طرفداران‌اش ادعا می‌کنند جابجا نماید.  

نتیجتاً دستاورد اصلی سفر رضاپهلوی آنقدرها ارتباطی با آرامش منطقه‌ای،  ‌ صلح‌ورفاه ملت‌های خاورمیانه،  و روابط دوستانۀ ایرانیان و اسرائیلی‌ها ندارد، کاملاً برعکس!   با در نظر گرفتن سیاست بحران‌سازی لندن و واشنگتن،   در مقام حامیان سفر رضا پهلوی،  اینان در واقع دو پیام متفاوت و مخرب به منطقۀ خاورمیانه ارسال کرده‌اند.

پیام نخست روشن است!   لندن و واشنگتن می‌خواهند بازگشت خانوادۀ پهلوی به ایران را به عنوان یک سناریوی فریبنده معرفی کنند.  سناریوئی که در عمل زمینه‌ساز چک‌وچانه‌های فراوانی پیرامون مسائل مختلف منطقه‌ای و جهانی بین روسیه و آمریکا خواهد شد!   در نتیجه،   رضا پهلوی که ادعای رهبری یک «جنبش ملی» را یدک می‌کشد،  با این عمل تبدیل شده به گروگان سیاست‌های غرب در برابر مواضع روسیه و چین.   با سفر رضاپهلوی،  بحران اجتماعی اخیر ایران که می‌توانست و شاید هنوز نیز بتواند مفری باشد جهت خروج از بن‌بست‌های «تاریخی ـ اجتماعی»،   توسط کاخ‌سفید مصادره شده است.   از این پس،  تحولات داخلی ایران به صورت علنی منوط به تصمیمات واشنگتن و لندن خواهد شد.   این شرایط راه رهائی ملت ایران از چنگال استعمار غرب را بیش از پیش صعب‌العبور می‌کند.   به صراحت بگوئیم عمل رضاپهلوی به هیچ عنوان ذکاوتمندانه و هوشیارانه نمی‌تواند تحلیل شود.  

ولی دومین پیامی که غربی‌ها با سفر رضا پهلوی به منطقه ارسال کرده‌اند به مراتب از پیام نخست نیز مخرب‌تر است.   پیامی است بسیار تند و ناخوشایند به دیگر طرف‌های منطقه‌ای از جمله فلسطینی‌ها و طرفداران‌شان،  گروه‌های مسلمانان تندروی مصری،  تونسی، اردنی و …   به عبارت ساده‌تر،  رضا پهلوی در شرایطی که ادعای رهبری «خردمندانه» دارد،   ملت ایران را به گوشت دم توپ دشمنان منطقه‌ای اسرائیل تبدیل کرده و به ضدیتی میدان ‌داده که پیشتر توسط دستگاه آمریکائی آریامهر بین ایرانیان و ملت‌های منطقه ایجاد شده بود.  

بررسی سفر رضاپهلوی به اسرائیل را در همینجا خاتمه می‌دهیم،  و یک نکته پیش‌پاافتاده را یادآور می‌شویم.   و آن اینکه به استنباط ما،   شرایط نوین جهانی به آمریکا  امکان نخواهد داد با استفادۀ ابزاری از فرزند آریامهر،  سیاست تقابل عرب و عجم را احیاء کند.  این سیاست از الاغ لازار هم مرده‌تر است؛  آنچنانکه دم مسیحائی هم زنده‌اش نخواهد کرد.  خلاصه، دستگاه بایدن ول‌معطل است؛  احیاء بحران «عرب ـ عجم» با ادعای «دوستی و برادری» ملت‌های ایران و اسرائیل منتفی است.  رضاپهلوی با حرکت در این مسیر عبث،  در واقع بر همۀ مواضعی که پیشتر اتخاذ کرده بود خط بطلان کشیده.  

از کارتر تا کاسۀ ماست!

مطلب امروز را به بررسی شتابزدۀ چند موضوع مهم اختصاص می‌دهیم.  نخست نیم‌نگاهی به اطلاعیۀ «ائتلاف پنج حزب و سازمان جمهوری‌‌خواه ایرانی» می‌اندازیم.   سپس می‌پردازیم به بحران‌سازی‌های حکومت ملایان در داخل مرزها که اخیراً با «کاسۀ ماست» پای به مرحلۀ استراتژیک و سرنوشت‌سازی گذارده.   و در آخر،   دکترین نوین رژیم روسیه را تجزیه و تحلیل خواهیم کرد.   پس نخست برویم به سراغ اطلاعیۀ جمهوری‌خواهان وطنی!

همانطور که انتظار می‌رفت،  پس از اعلام مواضع سلطنت‌طلبان نوبت به اطلاعیۀ جمهوریخواهان رسید.   تشکل‌های پنج‌گانه‌ای که خود را جمهوریخواه می‌نامند،  عموماً فقط از دو لایۀ سیاسی برخاسته‌اند.    لایۀ بازاری،  متعلق به بازماندگان،  ناراضیان و یا  «خوارج» جبهۀ ملی ایران،   و لایۀ به اصطلاح دمکراتیک که وابسته به چپ سابقاً رادیکال و امروزه «سوسیال‌دمکرات»،  ‌ یعنی فدائیان شاخۀ اقلیت است.   در کمال تأسف بررسی اطلاعیۀ اینان آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست،   چرا که نوعی کپی‌برداری از اطلاعیۀ سلطنت‌طلبان به شمار می‌رود.  حتی واژگانی که در اطلاعیۀ اینان دیده می‌شود طابق‌النعل‌بالنعل همان است که در اطلاعیۀ سلطنت‌طلبان به کار گرفته شده!‌   تنها موضوعی که ایندو جریان را از یکدیگر مجزا می‌کند،   «عنوان» حکومت آیندۀ ایران است؛  ‌ سلطنت یا جمهوری،‌  به عبارت دیگر هیچ!   مسلماً اگر اوضاع به همین منوال پیش رود،   تا چند صباح دیگر شاهد اطلاعیه‌های مشابهی با استفاده از همین واژگان از سوی سازمان مجاهدین خلق و جنبشی‌های سبز و نهضت آزادی و حتی فدائیان اسلام نیز خواهیم بود!

ولی در این میان موضوع قابل بررسی،   مسائلی است که اطلاعیۀ جمهوریخواهان به آن‌ها اشاره ندارد.   نخست اینکه،  از منظر تاریخی،  شبکۀ جبهۀ‌ ملی ایران،   از جمله تشکل‌های سیاسی «ضددمکراسی» و هوادار «حکومت اسلامی» به شمار می‌رود.  حمایت از تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی،   رأی مثبت به جمهوری اسلامی،  شرکت فعال در انتخابات مجلس خبرگان،   رأی مثبت به قانون اساسی ولایت‌فقیه،  شرکت فعال در انتخاباتی که حکومت بعدها به راه انداخت،  و …  در کارنامۀ «درخشان» جبهۀ ملی محفوظ است.  اینان نه فقط در دولت موقت حضور بسیار فعال داشتند،  که حتی پس از علنی شدن مواضع ارتجاعی،  پوپولیستی و واپس‌گرایانۀ خمینی همچنان تلاش کردند تا در درون ساختار «دولت انقلاب» جای پائی برای خود حفظ کنند.   حال چه پیش آمده که حکومت مورد نظرشان را اینهمه مورد خطاب‌وعتاب قرار می‌دهند؟!            

از سوی دیگر،   سازمان فدائیان خلق،  که پیشتر خود را تشکلی رادیکال و طرفدار براندازی مسلحانه معرفی می‌کرد،   امروز گویا خواستار «دمکراسی» شده است.  اینان همانطور که می‌دانیم با تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی هیچ مخالفتی نداشتند،  آن را «روبنائی» می‌خواندند،   هر چند از شرکت در رفراندوم «جمهوری اسلامی» سر باز زدند.   خارج از اینکه برداشت چنین سازمانی از «دمکراسی» چه‌ها می‌تواند باشد،  اوراق زرین تاریخ که امثال این سازمان‌ها خیلی به آن می‌نازند،  به صراحت نشان می‌دهد که فدائیان خلق تا زیر مژگان به سیاست‌های پوپولیستی ملایان آلوده‌اند.   این سازمان با تکیه بر چه استدلالی خواهد توانست طرفداری‌ خود را از غائلۀ خمینی و کودتای 22 بهمن 57،   دخالت‌های علنی کاخ‌سفید در سیاست داخلی ایران،  و گربه‌رقصانی‌های عوامل سازمان سیا در بساط جاسوس‌گیری در سفارت آمریکا در ایران،   و …  که تماماً تحرکاتی در حمایت از خزعبلات و مزخرف‌بافی‌های ملایان بوده،   به عنوان موضع‌گیری مترقی به خورد طرفداران‌اش دهد؟!  

یادآور شویم که این سازمان پس از آنکه از «آب‌قنات» روح‌الله تشنه‌لب بازگشت،  در مسیر توجیه مواضع‌ سیاسی‌اش صدها ورق‌پاره نیز به نگارش درآورده و چرندیاتش را پیرامون حمایت «موضعی» از ملایان،   و مواضع ضدامپریالیستی «امام» خمینی منتشر کرده است.  ولی نمی‌باید راه دور رفت،   این «حرف‌ها» لاپوشانی است؛  امروز موضع‌گیری این سازمان در ارتباط با جنگ اوکراین به صراحت نشان می‌دهد که ریشۀ مصلحت‌اندیشی‌های ایدئولوژیک این تشکیلات را می‌باید بیشتر در وابستگی‌شان به سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا جستجو کرد،  تا ملاحظات ایدئولوژیک.    از سوی دیگر،  واقعیت را بگوئیم،  روح‌الله خمینی در هیچ مقطعی از حیات زالوصفتانه‌اش موضعی مترقی نداشته که کسی بتواند آن را به «ارزش» بگذارد.  فدائیان خلق اقلیت،   همچون بسیاری سازمان‌های «رادیکال» و حتی دمکرات،   با نگرشی ماکیاولیستی و ضدبشری،  پای در توجیه یک غائلۀ ضدایرانی گذاردند،  و آنچه امروز بر ایران و ایرانی می‌رود تا حد زیادی نتیجۀ اوباش‌گری و پیروی اینان از امیال و اهداف فرصت‌طلبانه‌شان است.   اینان در نخستین روزهای «پیروزی» کودتای 22 بهمن خواهان اعدام دستجمعی و بدون محاکمۀ «ضدانقلاب» بودند،   حال امروز چگونه می‌خواهند طرفدار دمکراسی،  جمهوریت و یا حتی کشور ایران و ایرانی باشند.   پایه و اساس دمکراسی انسان‌ و حاکمیت قوانین انسان‌محور است؛    امثال این تشکل‌ها نه به انسان احترام می‌گذارند،‌   و نه اصولاً با قوانین انسان‌محور هماهنگی دارند. 

واژگان‌ دمکراسی،  سکولاریسم و لائیسیته تعاریف مشخصی دارد.  ولی از آنجا که امروز این واژگان باب دندان شبکه‌های خبرسازی غرب شده،  احدی سعی در کنکاش و بررسی تعاریف‌شان نمی‌کند.   این واژگان در کف هر ننه‌قمری کاربرد «شعارگونه» یافته،   و تمامی تشکل‌های خلق‌الساعه با تاریخچه‌هائی از قماش جبهۀ ملی و فدائیان خلق اقلیت،  خود را در پس پردۀ حمایت شبکه‌های غربی،   پیامبران این «واژگان» جا زده‌اند!    ولی راه دور نرویم،  چرا که حکومت اسلامی در درون مرزها نیز در توجیه مواضع ظاهراً مشخص،   ولی در واقع «مبهم» این گروها،  از سلطنت‌چی گرفته تا جمهوری‌خواه‌نما بیکار ننشسته.   

هم‌باد با اعلامیه‌های پرطمطراق این دستجات،  ملایان قم و کاشان از طریق بحران‌سازی،  اسیدپاشی به صورت زنان،  میدان دادن به اوباش در تعرض به زن در سطح جامعه،   مسمومیت دانش‌آموزان در مدارس و … و اخیراً خالی کردن کاسۀ ماست بر سر یک زن،   دست اوباش وابسته به خود را باز گذارده‌اند تا برای تبلیغات گروه‌های وابسته به غرب بازاریابی کنند.  بی‌دلیل نبود که از قدیم می‌گفتند «یک دست صدا ندارد!»   عروتیز لات‌های حکومت ملائی در داخل می‌باید بیانیه‌های توخالی اوپوزیسیون‌چی‌ها را در خارج به ارزش بگذارد.   اینکه حکومت آخوندها پیرامون حملۀ اوباش به شهروندان‌ و تهدید «صلح‌اجتماعی» نه فقط سکوت اختیار ‌کرده،   که توجیه‌کننده و مشوق این وحشیگری‌ها و تنش‌زائی‌های اجتماعی نیز می‌شود،   فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد؛   بیگانگی این حکومت با منافع ملی؛   نوکرصفتی‌ و ابرازبندگی به همان‌ها که در پایتخت‌های‌شان پرچم اوپوزیسیونی دروغین و جفنگ‌باف را برافراشته‌اند.   حکومت ملایان و لات‌های خیابانی‌اش و اوپوزیسیونی که در خارج از مرزها با حمایت دولت‌های غربی به راه افتاده،  همه و همه سر در یک آخور دارند؛  آخور سرکوب و تاراج ملت ایران و به ارزش گذاردن اوهام و تصورات خام و بی‌آینده. 

سلطنت‌چی‌ها که امروز در کنار امثال پرویز ثابتی دست به راهپیمائی سیاسی می‌زنند،  هوادار حقوق زن شده‌اند؟  کدام زن و کدام حقوق؟!   همان زن که حکومت آریامهر او را از حق خروج از کشور،  گشودن حساب پس‌انداز برای فرزند،   بهره‌مندی از حق ارث و انتخاب همسر محروم کرده بود؟!   محض اطلاع آن‌ها که فراموشی گرفته‌اند بگوئیم در شرایطی که یک صد سال پیش در شمال آفریقا،  حبیب بورقیبه،  در کشور تونس تعدد زوجات را غیرقانونی اعلام کرده بود،   پهلوی دوم را می‌دیدیم که با های‌وهوی و عروتیز و ادعا دست به تدوین قانون «حمایت از خانواده» می‌زند،   و به رسم و رسوم قرون‌وسطائی تعدد زوجات وجاهت قانونی نیز اعطاء می‌کند!   این جماعت واپس‌گرا و متحجر که امروز در کوچه‌پس‌کوچه‌های لوس‌آنجلس پابه‌پای امثال ثابتی حامی حقوق زن شده،   طی دهه‌ها حکومت حتی کودک‌همسری را هم بر اساس قانون جزا محکوم نکرده بود!   ‌آیا جز احمق و فرصت‌طلب کسی می‌تواند ادعاهای پوچ اینان را باور ‌کند؟ 

خلاصه به صراحت می‌بینیم که دست «اعلیحضرت» و «جمهوری خواهان سکولار» با ملایان قم و کاشان و لشکر اراذل و اوباش خیابانی در یک کاسه قرار گرفته؛  جملگی بر سر داروندار ملت ایران به اجماع رسیده و در انتظار نوبت چپاول‌اند.   ولی خوشبختانه اینان آب در هاون می‌کوبند؛  نوبت کذا از راه نخواهد رسید؛   شرایط تغییر کرده است.    دکترین اعلام شدۀ مسکو پیرامون سیاست‌های جهانی عملاً دست اربابان این حضرات را در حنا انداخته،   و انتشار هول‌هولکی بیانیه‌های جمهوری‌خواه و سلطنت‌طلب و غیره  به صراحت نشان ‌می‌دهد که ولی‌نعمت اینان،  یعنی هیئت‌حاکمۀ آمریکا دست پیش‌گرفته تا به خیال خود پس نیفتد!

اعلام دکترین رسمی دولت روسیه از اهمیتی جهانی برخوردار است.   چرا که علیرغم تمامی های‌وهوئی که شبکه‌های غربی بر سر «قدرت چین» به راه انداخته‌اند،   روسیه تنها کشوری است که می‌تواند غرب را در تمامی ابعاد ممکن سرجای‌اش بنشاند.   و موضع‌گیری رسمی مسکو در برابر غرب که در دکترین جدید پوتین اعلام شده،   آغازگر مجموعه ‌سیاست‌هائی است که در عمل سرنوشت جهان را رقم خواهد زد. 

بازخوانی جزئیات این دکترین در وبلاگ امکانپذیر نیست،   ولی به طور خلاصه بگوئیم،  در  متن آن عبارت «همزیستی مسالمت‌آمیز» جای «همکاری با غرب» را گرفته.   به عبارت دیگر،  روسیه به طور کامل از دوران یلتسین پای بیرون گذارده،   و خود را در مقام «یکی از مراکز مستقل توسعۀ جهانی» معرفی می‌کند.   عبارت فوق از منظر اقتصادی،  ژئوپولیتیک و مالی معانی فراگیری دارد که نشاندهندۀ خروج کامل روسیه از نظام حاکم بر غرب خواهد بود.  از سوی دیگر،  برخلاف نسخۀ سال 2016،   که به «ادیان» اشاره داشت، در دکترین جدید از ارزش‌های اخلاقی و معنوی سخن به میان آمده.   و این خود فی‌نفسه نمایه‌ای است از تحول رابطۀ روسیه با کشورهای دیگر،   خصوصاً کشورهای مسلمان‌نشین!

مسئلۀ مهم دیگری که در دکترین نوین مطرح شده،  منطقۀ اوراسیاست.  چرا که روسیه اعلام داشته علاقمند است اوراسیا از طریق شاهرگ‌های ارتباطی به منطقه‌ای جهت گسترش صلح‌ و شکوفائی اقتصادی تبدیل گردد.   و اینکه مسکو با تکیه بر قدرت نظامی خود در برابر انقلاب‌های رنگین مقاومت می‌کند،   و از حضور نظامی کشورهای غیردوست ـ بخوانیم همان‌ها که نازی‌ها را در اوکراین مسلح کرده‌اند ـ جلوگیری به عمل خواهد آورد. 

خلاصۀ کلام،  با نگرشی شتابزده به این دکترین به صراحت می‌توان دلائل بحران‌سازی‌های اجتماعی و سیاسی غرب را در ایران شناسائی کرد.    چرا که با ورود «اجباری» و نه اختیاری حکومت ملایان به پیمان شانگهای و گسترش خطوط ارتباطات «شمال ـ جنوب»،  و خصوصاً تجدید حیات «خط ‌لولۀ صلح»،  دست آمریکا عملاً از منطقه بریده می‌شود.   آمریکا طی دهه‌ها تلاش داشت تا با به راه انداختن انقلا‌ب‌های رنگین،  کودتاسازی،  هیاهو و بحران و آشوب در برابر سیاست‌های مسکو به حساب خود سدی نفوذناپذیر به وجود آورد.  و دیدیم که این سیاست‌ها که از دوران شیاد اردکان،   محمد خاتمی آغاز شده بود جملگی به زباله‌دان تاریخ اوفتاد. 

از سوی دیگر،  با علنی‌شدن موضع‌گیری «غیردینی» روسیه در مورد مسائل اجتماعی و اخلاقی،   پرواضح است که دکان نوکران آمریکا،  یعنی ملایان و اسلامگرایان،   نه صرفاً در ایران که در کل منطقۀ خاورمیانه و آسیای مرکزی به صورت جدی مورد تهدید قرار می‌گیرد.  در نتیجه،   تلاش‌های واشنگتن جهت احیای دوبارۀ ملابازی ـ   اینبار با تکیه بر بازگشت سلطنت، جمهوری‌خواهی بازاریان،  و … و احیاناً حتی تجدید حیات مجاهدین خلق ـ  کاملاً قابل درک خواهد بود.   به همین دلیل نیز بالاتر گفتیم که دست اینان جملگی در یک کاسه قرار گرفته. 

جالب اینجاست که سیاست‌بازان آمریکائی که از 44 سال پیش در برابر سرکوب زن در ایران و دیگر جوامع مسلمان‌نشین خفقان گرفته‌ بودند،  امروز قصد دارند تضعیف اسلامگرائی در ایران را که جدیداً منجر به نوعی کشف حجاب و برقراری آزادی‌های «قطره‌ای» اجتماعی شده به حساب سیاست‌های غرب بنویسند!  و دلیل حمایت پرسروصدای سلطنت‌طلبان از «آزادی زن» در واقع انعکاس دادن به همین نیازهای ارباب است.  دیدیم که رژیم ملائی در ادامۀ این مردمفریبی‌ها،  حتی از اعزام هنرپیشه و فوتبالیست و پرستوهای‌اش به دکان رضاپهلوی ابائی نداشته.    در ذهنیت عوام‌الناس،   حضور این «بانوان» و سلبریتی‌ها در کنار رضا پهلوی،  همزمان با حمایت «ظاهری» شبکه‌های خبرسازی غرب از آزادی‌ زن،  به معنای تأئیدات عالیۀ دولت‌های غرب از آزادی زن در ایران می‌باید تلقی شود.   ولی چه بگوئیم که این موضع‌گیری نمایشی دیگر کف‌گیرش به ته دیگ خورده؛   خصوصیت‌های ضددمکراسی در این جریانات به صراحت قابل رویت است.  و همانطور که بالاتر گفتیم،   ادعای حمایت از لائیسیته و سکولاریسم از سوی جریاناتی که طی دوران موجودیت‌شان پیوسته با دمکراسی سر ستیز داشته‌اند،   به تدریج تبدیل به یک مضحکۀ خیابانی شده است.  

به استنباط ما،  تحولات سیاسی و اجتماعی در داخل مرزهای ایران در کوتاه مدت شدت خواهد گرفت.  ولی غرب به دلیل وابستگی تام‌وتمام تشکل‌های‌اش به مراکز ملهم از جریان شیعه اثنی‌عشری در این تحولات قادر به ایفای نقشی تعیین‌کننده نخواهد بود.   در چارچوب این تحولات عوامل و مراکز وابسته به غرب در حکومت ملائی،  هر چند متعدد و قدرتمند،  روز به روز محدودتر و ابتر می‌شوند.  و نتیجتاً وابستگی حکومت ولایت‌فقیه به مراکز تصمیم‌گیری غرب ضرباتی جبران ناپذیر متحمل خواهد شد.  در داخل کشور تلاش‌های عناصر وابسته به غرب در صور حمله به زنان در سطح جامعه،   تعرض به روزنامه‌نگاران،  سرکوب اهل هنر و فن و موسیقی و …  به تدریج تضعیف شده،  حاکمیت ملایان،  هر چند در ظاهر باقی می‌ماند،  در باطن از ریشه و اساس پوک‌وتهی خواهد شد.   این شرایط در صورت تحقق به ملت ایران امکان خواهد داد تا پوستۀ قرون‌وسطائی‌ای که شبکۀ استعماری از دیرباز بر روابط سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی کشور حاکم کرده فروپاشاند.