آتش‌افروزِ آتش‌نشان!

همانطور که شاهدیم ماجواجوئی‌های حزب دمکرات آ‌مریکا در خاورمیانه بحرانی آفریده که مشکل بتوان تبعات اقتصادی،  سیاسی و خصوصاً ضدانسانی آن را،  چه در منطقه و چه در  آمریکا از نظر دور داشت.  سوءسیاست،   یا شکست سیاست خاورمیانه‌ای واشنگتن در منطقه شرایط ویژه‌ای به همراه آورده که اگر امروز «دستگاه بایدن» با تکیه بر نیروی نظامی و حمایت‌های مالی قصد دارد از آن «سربلند» بیرون آید،  به صراحت بگوئیم،  در آیندۀ نزدیک جز سرشکستگی برای کاخ‌سفید هیچ به ارمغان نخواهد آورد.  

سازمان تروریستی حماس که تحت پوشش ظاهری «حمایت از آرمان‌ فلسطین» فعالیت می‌کند،  از دیرباز نورچشم جناح‌های مذهبی و سنتی در اسرائیل و خصوصاً ایالات‌متحد بوده است.   نوچه‌های کاخ‌سفید و دول‌ دست‌نشانده در خاورمیانه نیز همه با هم این سازمان را مورد حمایت‌ مالی،  لوژیستیک و اطلاعاتی قرار ‌داده‌اند،  و همانطور که می‌دانیم در رأس این نوچه‌ها حکومت ملایان جمکران نشسته.  اهداف شبکۀ حماس و حواریونش از منظر سیاسی و ژئواستراتژیک روشن است.   در رأس‌ این اهداف بحران‌سازی،  جنگ‌افروزی و هیاهوی سیاسی با هدف اخراج فلسطینی‌ها از سرزمین‌های اشغالی قرار گرفته.

از دیرباز سیاست آمریکا در خاورمیانه بر محور آتش‌افروزی،   و همزمان ایفای نقش آتش‌نشان استوار شده،   و خصوصاً‌ حزب دمکرات آمریکا حامی بی‌قید و شرط این تز ضدانسانی است.   در نتیجه تعجبی ندارد که در شرایط کنونی،   کارورزان سیاست غرب در نوار غزه و اسرائیل  ـ  تشکل حماس و دولت نتانیاهو ـ  پای به نقش‌آفرینی در این میدان بگذارند.  حملات «خارق‌العادۀ» حماس بر علیه کولون‌های اسرائیلی جای تردیدی باقی نمی‌گذارد؛‌  دولت نتانیاهو مستقیم و یا به صورت غیرمستقیم از این تحرکات حمایت به عمل آورده است.

قضیه روشن‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.  در اوکراین،   سر آمریکا و سیاست‌های اروپای شرقی کاخ‌سفید به سنگ خورده.  دیگر نه سنای آمریکا حاضر به قبول هزینۀ ماجراجوئی‌های بایدن در اوکراین است،   و نه افکارعمومی در غرب قبول خواهد کرد که یک رابطۀ «باخت ‌باخت» بیش از این‌ها ادامه یابد.  زلنسکی و باندفاشیست‌های اوکراین به پایان خط رسیده‌اند و آمریکا می‌باید شکست مفتضحانه و هزینۀ سنگین و سرسام‌آ‌ور نظامی‌ای را که این شکست به همراه خواهد آورد به نحوی از انحاء به حاشیه براند.  و برای انحراف افکار عمومی از این شکست مفتضحانه چه چیز بهتر از جنگی دیگر؟!    

همانطور که شاهد بودیم،  با آغاز جنگ در نوار غزه و سرزمین‌های اشغالی،  اوکراین و اهداف والای «فیلدمارشال» زلنسکی در شبکه‌های خبری جای خود را به جنگ خاورمیانه سپرد؛  دیگر در اوکراین هیچ خبری نیست!   از سوی دیگر شبکه‌های وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی،   و در رأس‌شان دستگاه رجب اردوغان،  رئیس دولت اسلامگرای ترکیه برای حق و حقوق فلسطینی‌ها کاسه‌های داغ‌تر از آش شده‌اند.  رجب اردوغان در سخنرانی اخیر خود در برابر جمعیت کثیر «ساندیس‌خورها»،   رسماً از جنگ صلیبی و مذهبی با غرب سخن به میان آورده است!  پر واضح است که این ادا و اطوارها برای دولت اخوان‌المسلمین ترکیه که بدون اجازۀ ارتش ناتو نفس هم نمی‌کشد،   اگر نگوئیم گزافه،   حداقل گوزی است در بازار مسگرها.   رفتار اردوغان به صراحت نشان می‌دهد که آنکارا به دستور غرب قرار است خلاء ایجاد شده در خاورمیانه را به هر ترتیب ممکن پر کرده،  از نقش‌آفرینی دیگر قدرت‌های جهانی در مصاف با منافع غرب جلوگیری به عمل آورد.

از سوی دیگر،  دولت‌های ظاهراً ضداسرائیلی در منطقۀ‌ خاورمیانه ـ   ملایان جمکرانی،  دست‌نشاندگان عراقی،  کودتاچیان مصری،  و خصوصاً دولت بعث سوریه ـ  در این میانه لال‌مانی گرفته‌اند،  لب تر نمی‌کنند.  اینان حتی پس از حملات نظامی به پادگان‌های سوریه و جنوب لبنان،  کوچک‌ترین واکنش سیاسی و نظامی نشان نداده‌اند!   حال این سئوال مطرح می‌شود؛  دولت‌هائی که هزاران تن از اتباع‌شان را به جرم ارتباط با اسرائیل در زندان‌ها شکنجه می‌کنند،  چرا در این برهۀ تاریخی ردای نبرد با اسرائیل را از تن به در آورده‌اند؟!   پاسخ روشن است،  نقش «ضداسرائیلی‌» اینان نمایشی است.   می‌باید این نقش را ایفا کنند،   تا امثال نتانیاهو بتوانند در اسرائیل تشکیل «دولت یهود» بدهند؛   صلح را به حاشیه برانند؛  شهروندان صلح‌طلب اسرائیل را سرکوب و منزوی کنند؛   کیسۀ اسلحه‌فروشان آمریکائی را پر پول نمایند،  و …  و به همین دلیل است که جمکرانی‌های ضداسرائیلی نیز در ایران اینگونه خفقان مرگ گرفته‌اند.

از سوی دیگر،  بازی در میدان جنگ‌سازی آمریکا آنقدرها برای مسکو منفعت ندارد.  به همین دلیل اگر جوجه‌های آمریکائی و ضداسرائیلی منطقه،  از سر همراهی با عموسام بخواهند جفتکی به طاق طویلۀ خاورمیانه بیاندازند،   توسری محکم را مسلماً از مسکو دریافت خواهند کرد؛   پس چه بهتر که ساکت بنشینند!   تنها عکس‌العمل تند در برابر اسرائیل حملۀ اوباش به هواپیمائی در فرودگاه داغستان بوده،   که مسکو نیز سریعاً با دستگیری اوباش،   دخالت خارجی در امور این منطقه را محکوم کرده.   نیازی نیست بگوئیم که محکوم کردن «دخالت خارجی» در داغستان،  اشاره‌ای است به عشوه‌شتری‌های اردوغان و باند اخوان‌المسلمین ترک! 

حال ببینیم در این میانه،  جز حمایت از دولت متزلزل نتانیاهو و ایجاد دیوار دود جهت پنهان داشتن شکست ناتو در اوکراین،  اسرائیل و آمریکا چه اهداف دیگری را می‌توانند دنبال کنند.   اخیراً روزنامۀ اسرائیلی هاآرتز مدارکی منتشر کرده که گویا دولت اسرائیل در هیاهوی کمدی «حملۀ سهمگین» حماس به شهرک‌نشینان یهودی در واقع رویای الحاق غزه به دیگر سرزمین‌های اشغالی را در سر می‌پرورانده است!   بن ساموئلسون،  گزارشگر هارتز در ایالات متحد می‌نویسد:

«در اسناد وزارت اطلاعات اسرائیل،  اخراج ساکنان غزه و اسکان‌شان در خیمه‌های صحرای سینا توصیه شده است!»

منبع: توئیتر هاآرتز،  مورخ 30 اکتبر 2023    

این مسئله از روز هم روشن‌تر است که اگر ساکنان یک منطقه توسط ارتش اسرائیل تخلیه شوند،  منطقۀ کذا تبدیل به پادگان نظامی و قسمتی از خاک اسرائیل خواهد شد.  در نتیجه  اشغال کامل نوار غزه نیز می‌تواند یکی از اهداف اصلی نتانیاهو تلقی شود.  از سوی دیگر،  تبلیغات گستردۀ رادیو و تلویزیون‌های غرب پیرامون عملیات «جسورانۀ» حماس در مصاف با اسرائیل به عوام‌الناس اسلامگرا در منطقه این پیام را می‌فرستد که حمایت از حماس به معنای مبارزه با اسرائیل خواهد بود!   نتیجۀ منطقی چنین پیام ضدانسانی‌ای کاملاً روشن است.   حماس در این چشم‌انداز تبدیل به تشکل کلیدی ضداسرائیل شده،  کلیۀ احزاب و گروه‌ها در قلب فلسطین به نفع حماس منزوی می‌شوند؛   و این خبر بسیار خوبی است برای کاخ‌سفید که حامی اصلی حماس به شمار می‌رود.   گند این سناریو آنچنان علنی شد که در میانۀ جنگ و هیاهوئی که رادیوها و تلویزیون‌ها به راه انداخته‌ بودند،‌  سروصدای محمود عباس،  رئیس تشکیلات فلسطین به در آمد و حماس را مستقیماً «محکوم» کرد!

البته اگر تبدیل حماس به جریان اصلی «ضداسرائیلی» در منطقه خطر بزرگی برای دیگر کشورها و احزاب و گروه‌ها به شمار می‌رود،   در صورتی که به هر دلیل کنترل این تشکیلات از دست اسرائیل و آمریکا خارج شود،   حماس همچون القائده،   داعش،  طالبان،  مجاهدین افغان و … می‌تواند به موی دماغ عموسام در امور داخلی و خارجی اسرائیل نیز تبدیل شود.   و این است نکتۀ اساسی‌ای که می‌باید مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. 

به استنباط ما،   سکوت «کر کنندۀ» روسیه در میانۀ بحران «حماس ـ اسرائیل» فقط به همین دلیل می‌تواند تفسیر شود.   مسکو به صراحت می‌داند که واشنگتن در شرایط نامساعدی دست‌وپا می‌زند،  و توسل آمریکا به حماس در منطقۀ خاورمیانه،   در شرایطی صورت گرفته که چرخش اسرائیل به سوی شرق کاملاً قابل پیش‌بینی بوده است.   در نتیجه دخیل بستن عموسام به حماس نمایه‌ای است از ضعف دیپلماتیک و استراتژیک آمریکا در خاورمیانه.  مسکو به این امید سکوت اختیار کرده که سرمایه‌گزاری غیرمستقیم آمریکا برای به ارزش گذاردن حماس و تروریسم اسلامی در منطقه،  همچون مورد القاعده در افغانستان و داعش در سوریه برای آمریکا به آ‌تش دوزخ تبدیل شود.  در این چشم‌انداز،  فاجعۀ 11 سپتامبر برای واشنگتن می‌تواند یک‌بار دیگر،  و اینبار در خاورمیانه بازتولید شود.  در این صورت اسرائیل تمایل بیشتری به ارتباط با شرق پیدا می‌کند،   و جنبش‌های اسلامگرا و دست‌نشاندۀ واشنگتن نیز به مضحکۀ جهانی تبدیل خواهند شد.   

ایالات متحدۀ حماس!

رویاهای شیرین غرب در خاورمیانه چون آوار بر سر استراتژها و «تینک‌تنک‌ها» فروریخت.   تشکل تروریستی حماس،  به شیوه‌ای که هنوز از هالۀ ابهام خارج نشده،   به شهر‌های بزرگ اسرائیل و خصوصاً شهرک‌های مهاجرنشین در منطقۀ جنوب حمله‌ور شد.   گروه کثیری از نظامیان،  مأموران انتظامی و حتی شهروندان عادی در این عملیات به قتل رسیده‌اند،  و گروهی دیگر نیز به اسارت درآمده‌اند!   ولی هنوز مشخص نشده چگونه تشکلی تا به این حد منزوی و منفور در سطح جهانی،  توانسته در چنین وسعتی دست به عملیات نظامی بزند؟  آنهم در منطقه‌ای که به عنوان حساس‌ترین مناطق اسرائیل عملاً‌ تحت نظارت مستقیم ارتش و نیروهای اطلاعاتی اداره می‌شود؟ به استنباط ما چنین عملیاتی بدون حمایت یک یا چند قدرت‌ بزرگ جهانی،  و اهرم‌هائی در درون ساختار قدرت در اسرائیل،  عملاً غیرممکن بوده.

با اینهمه،  اگر حمایت قدرت‌ و یا قدرت‌های جهانی در این میانه مسلم باشد،  به دلیل اطلاعات بسیار محدود، مشکل بتوان در شرایط فعلی انگشت اتهام را به سوی «قدرت» ویژه‌ای گرفت.   فقط در ادامۀ تحولات نظامی در مناطق اشغالی ـ  اگر در عمل ادامه‌ای نیز در میان باشد ـ  می‌توان با تحلیل ماوقع،  قدرت کذا ـ  آمریکا،  انگلستان،  روسیه،  چین،  اتحادیه اروپا و … ـ  و اهداف‌اش را مشخصاً عنوان نمود.  در حال حاضر جهانیان در طوفانی از پروپاگاند جنگ مغروق شده‌‌اند!   شبکه‌های تلویزیونی و رادیوئی غرب خبرها و آماری ارائه می‌دهند که خود نیز مسلماً قبول ندارند؛   «تبلیغات جنگ» غوغا می‌کند!  در هر دو جبهه،  خبرهای مربوط به تعداد قربانیان،  گروگان‌ها، شمار نیروهای نظامی درگیر عملیات،  حمایت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای و …  بیش از آنچه واقعیت‌ را به نمایش بگذارد،  نمایه‌ای است از سیاست‌های تبلیغاتی‌ و پروپاگاند رسانه‌ای. 

با اینهمه در مرحلۀ فعلی می‌توان چند نتیجه‌گیری ابتدائی از حملات حماس به شهروندان و نظامیان اسرائیل ارائه داد.  همانطور که می‌دانیم ماه‌هاست که اسرائیل در عمل فاقد دولت است.  نتانیاهو،  نخست وزیر فعلی پس از هفته‌ها تلاش دیپلماتیک فقط توانست با جلب حمایت گروهی از تندروها یا به قولی «حزب‌اللهی‌های» یهودی یک «دولت» سر کار بیاورد!   ولی این دولت آنقدر در میان اسرائیلی‌ها منفور و ناخواسته است که از همان روز نخست «خیابان» بر علیه‌اش بسیج شد!  طی ماه‌های گذشته،  صدها هزار اسرائیلی روزهای متوالی در خیابان‌ها بر علیه این دولت و سیاست‌های تندروهای مذهبی آن دست به تظاهرات،  اعتصابات،  سخنرانی و نشست‌های اعتراضی زده‌اند.  و در عمل،   اگر نتانیاهو بتواند دولت فعلی را در قدرت نگاه دارد،  می‌باید فاتحۀ «دمکراسی» را نیز در اسرائیل خواند!   

از سوی دیگر می‌دانیم که پول‌توجیبی اسرائیل را واشنگتن می‌پردازد.  در نتیجه،   شاید این دولت «ویژه» خواست برخی محافل آمریکائی باشد؛   شاید هم تنها گزینه‌‌ای است که یانکی‌ها در خاورمیانه در برابر خود دیده‌اند.   به عبارت ساده‌تر،   شاید برخی محافل آمریکائی به این نتیجه رسیده‌اند که گذاردن نقطۀ پایان بر دمکراسی اسرائیل تنها راه ممکن جهت حفظ سیطرۀ واشنگتن بر منطقه خواهد بود.  در هر حال،  تا آنجا که به حفظ سیطرۀ دولت «ویژه» و حزب‌اللهی یهودی مربوط می‌شود،   حملۀ حماس به مناطق مختلف اسرائیل،   به قول روح‌الله خمینی نوعی  «نعمت الهی» به شمار می‌رود.   همانطور که دیدیم،  پس از آغاز این حملات،  نتانیاهو که ماه‌ها بود از کمربه‌پائین نفس می‌کشید،  سریعاً عربده‌اش به آسمان برخاست؛   کشور را در شرایط ویژه قرار داد؛   از تمامی تشکل‌های سیاسی،  برای «حفظ وحدت» جهت مقابله با تروریسم دعوت به عمل آورد؛  و …  خلاصه حالا دیگر «مرد» می‌خواهیم در خیابان‌ها با حکومت خاخام‌های وحشی که نمونۀ یهودی‌مسلک آیات عظام شیعی هستند،  مخالفت شبانه روزی،  اعتراض و تظاهرات و … به راه بیاندازد! خون‌اش مباح خواهد بود،   چرا که به خون «شهدا» بی‌احترامی کرده!

بله،  حداقل برای ما ایرانیان این نوع شرایط پوپولیستی مأنوس و آشناست.   فراموش نکرده‌ایم که چگونه با لجن دین‌فروشی،  زاهدنمائی و مذهبی‌بازی کشورمان را به گندابه تبدیل کردند،  و فاجعه‌ای به بار آوردند که در واقع یکی از سیاه‌ترین ادوار تاریخ‌مان به شمار می‌رود.  ولی این نوع «لجن» را استعمار غرب فقط در ایران به بازار نیاورده،  همانطور که می‌بینیم در فلسطین و اسرائیل نیز از همین نوع لجن دینی استفاده‌های بهینه صورت می‌گیرد.  به طور مثال،  تشکلی که امروز حماس خوانده می‌شود،  شاخکی است از شبکۀ اخوان‌المسلمین مصری،  و رهبر «معنوی» آن،  شیخ یاسین از نورچشمان آریل شارون،   نخست‌وزیر تُپل‌مُپل سابق اسرائیل به شمار می‌رفته است.  همین شارون بود که زیر دست «شیخ» را گرفت؛  او را از مصر به نوار غزه آورد؛  اولین مسجد را نیز با هزینۀ دولت اسرائیل برای‌اش ساخت؛  و …  اینهمه به دلیل آنکه تسط یانکی‌ها بر شبکۀ الفتح تضعیف شده بود،  و احتمال چرخش‌آن به سوی مسکو که آن روزها بلشویک بود،  می‌توانست منافع بانک‌های غرب را در خاورمیانۀ «نفت‌خیز» تهدید ‌کند!   اینچنین بود که حماس با حمایت اسرائیل و آمریکا تبدیل شد به «قهرمان» مبارزه با آمریکا! 

البته آمریکا در این جبهه تنها نبود؛   طی سال‌های دراز،   حماس این «مبارزه» میمون را با پول،  آذوقه،  تسلیحات،  کارشناسی،  و …  که تحت عنوان حمایت‌های انساندوستانه از دست قدرت‌های غربی دریافت می‌کرد ادامه داد.  این بساط مهوع دهه‌ها ادامه یافت،  و حماس ضمن سرکوب مخالفان استبداد،  با دست‌ودل‌بازی در میان طرفداران‌اش پول پخش ‌کرد؛   وانمود می‌کرد که مشکلات و مسائل اجتماعی را رتق‌وفتق می‌کند؛   آذوقه‌هائی که توسط قدرت‌های غربی به نوار غزه ارسال ‌شد، تحویل ‌گرفت؛   و … خوب!  در شرایطی که نوار غزه از سال 2007 میلادی در محاصرۀ کامل قرار دارد،   حماس که سهل است،  چنگیزخان هم با اینهمه امکانات می‌توانست وجیه‌المله شود؛  حماس هم محبوب شد!

اگر امروز شاهد عملیات محیرالعقول فرزند اسلامگرای آمریکا در منطقه هستیم،   نمی‌باید مسائل دیگر را نیز از نظر دور داشت.  به طور مثال،  سرنوشت خط تجاری‌ای که حداقل روی کاغذپاره‌ها قرار است هند را از طریق دریای عمان به عربستان،  اسرائیل،  قبرس و یونان متصل کرده،   جادۀ ابریشم چین را به چالش کشاند،   طی عملیات اخیر در اسرائیل در هاله‌ای از ابهام فروافتاده.  می‌باید یادآور شویم،  در دنیای سیاست استعماری،  چاقو هرگز دسته‌اش را نخواهد برید!  به عبارت ساده‌تر،  جریانی همچون حماس که توسط یک قدرت استعماری شکل ‌‌گرفته،  تا ابد نوکر همان قدرت استعماری باقی می‌‌ماند؛   تا حد مرگ نیز خدمتکار همان جریان است.   حداقل ما ایرانیان شاهد بودیم که با چه سهولتی آمریکائی‌ها محمدرضا شاه را به تخت نشاندند و از تخت سلطنت پائین کشیده،  آوارۀ کوچه‌وخیابان کردند.  اگر کارگر کارخانه را می‌خواستید اخراج کنید،  به این سادگی امکانپذیر نمی‌شد،  که این حضرات شاه را اخراج کردند!   و شاید امروز فلسطینی‌ها می‌باید هزینۀ خرج‌ومخارجی را با خون خود پرداخت ‌کنند که غرب پیشتر به پای حماس ریخته،  و اینک برخی قدرت‌های جهانی می‌خواهند منافع این «هزینه‌های کلان» را خودشان به جیب بزنند.  پس کمی از ماجراجوئی‌های آمریکائی‌ها بگوئیم.    

طی سه دهۀ گذشته،  تمامی ماجراجوئی‌های آمریکا و متحدان‌اش در سطح جهان با شکست روبرو شده.  تجربیات هولناک و ناموفق افغانستان،  عراق و سوریه در برابر چشمان‌مان نشسته‌.  و طی این مدت شاهد بودیم که هر گاه کاخ‌سفید با بحران روبرو شد،  جهت خروج از آن بلافاصله بحران جدیدی آفرید.  به طور مثال،  عدم موفقیت در کنترل سازمان القائده و شعبات‌اش در افغانستان و خاورمیانه،  کار را به خیمه‌شب‌بازی 11 سپتامبر در نیویورک کشاند؛   فروپاشی پروژه‌های سازمان سیا در عراق،‌  داعش را آفرید؛   ناکامی در کنترل دولت سوریه به جنگی خونین منجر شد؛   و … و چرا راه دور برویم،  در این راستا،  جنگ «حماس ـ اسرائیل» هم می‌تواند ابزاری باشد جهت بیرون کشیدن آمریکا از منجلابی که در اوکراین به آن گرفتار شده!   چرا که امروز مسلم شده که امکان «آبرومندانه‌ای» جهت خروج از بحران نظامی اوکراین برای آمریکا وجود نخواهد داشت. 

درگیری نظامی‌ای که سیاست‌های ضدروسی آمریکائی‌ها در اوکراین به راه انداخت،  دقیقاً پس از فرار ارتش آمریکا از افغانستان به جنگ انجامید.   در واقع،  جنگ اوکراین تابلوئی شد جهت به فراموشی سپردن شکست 20 سال تلاش نظامی در افغانستان.   فراموش نکرده‌ایم که در آغاز جنگ اوکراین،   ایالات‌متحد مدعی بود که با سیاست‌های اقتصادی غرب،  روسیه به دوران عصرحجر باز خواهد گشت!   این رویا در عرصۀ واقعیت تحقق نیافت؛   برخلاف رجزهای رسانه‌ای،‌   امروز آمریکا و اروپای غربی هستند که پای در بحران اقتصادی گذارده‌اند.  و اگر به این بحران‌ها مشکلات مالی‌ای را که نزدیک‌تر شدن عربستان به اسرائیل در پی خواهد آورد اضافه کنیم،  به صراحت می‌بینیم که هر گونه آرامش نظامی در خاورمیانه می‌تواند همه ساله صدها میلیارد دلار به صنایع نظامی آمریکا لطمه وارد آورد.  

نمایندگان کنگره و سنای آمریکا با سیاست‌های بایدن درگیر شده‌اند،  و دیگر بودجۀ نظامی اوکراین را تائید نمی‌کنند؛  افکار عمومی در غرب از ریخت و قیافۀ آشفته،  ته ریش کثیف و زیرپیراهن چرک‌تاب زلنسکی و ژست‌های سینمائی‌‌اش در برابر دوربین‌ها بیزار شده‌اند.   کوس رسوائی هیئت دولتی که آمریکا در اوکراین به قدرت رسانده و متشکل از مشتی فاشیست،  دلال اسلحه و موادمخدر و قاچاقچیان انسان است،   بر سر هر کوی و برزن به صدا درآمده.   اروپای شرقی در هر گام از سیاست‌های بایدن و کلاً آمریکا فاصلۀ بیشتری گرفته،   برای حفظ روابط نزدیک‌تر با مسکو تلاش می‌کند،  و …  و این رشته سر دراز دارد.   در نتیجه مشکل بتوان قاطعانه این گزینه را که جنگ «حماس ـ اسرائیل» خیمه‌شب‌بازی جدید آمریکا جهت خروج از بحران اوکراین است به زیر سئوال برد.

در پایان شاید بهتر باشد کمی هم از سرنوشت تلخ انسان‌هائی بگوئیم که سیاست‌‌بازی‌های جهانی جان،  مال،  سلامت و عزیزان‌شان را اینچنین به خطر انداخته‌.  از هزاران تن اسرائیلی و فلسطینی‌ای که به قتل رسیده‌اند،   و از میلیون‌ها‌ تن دیگر که در اضطراب،  یأس و ناامیدی زندگی می‌کنند.  از دولت‌های فاسد و دست‌نشانده در منطقۀ مسلمان‌نشین خاورمیانه بگوئیم،  که هر یک جهت انحراف افکارعمومی از مشکلات داخلی،  ناکارآئی‌ها،  فساد دستگاه اداری و قضائی و …  پرچم حمایت از «ملت فلسطین» هوا کرده‌اند؛   و از اوباشی که دسته‌دسته برای تظاهرات به خیابان‌ها می‌آورند!  از همان‌ دولت‌ها بگوئیم که جهت گذاردن نقطۀ پایان بر این تراژدی کوچک‌ترین حرکتی نخواهند کرد.  و فراموش نکنیم که در این نوع حکومت‌ها،  پروپاگاند سیاسی،‌   ادعاهای دهان‌پرکن،  ادعای مبارزات «خونین» با آمریکا و … خود جملگی ابزاری است جهت به ارزش گذاردن سیاست‌های کاخ‌سفید.

تضاد فرهنگی و کودتای سیاسی!

نهایت امر مجلس ملایان با اجرای موقت و سه سالۀ «لایحۀ عفاف و حجاب» موافقت کرد،  و به این ترتیب دست اوباش نانخور استعمار جهت تعرض به حقوق ملت ایران بازتر شد.  چه نشسته‌اید که ملایان با تصویب این «قانون زیرشکمی»،  حتی پای ارتش و نیروی هوائی و دریائی و غیره را نیز به میدان چادروچاقچور باز کرده‌اند!  به این امید که با هدایت عوام به دکان رضا پهلوی،  هم بنیامین نتانیاهو و خاخام‌های اصولگرا را در اسرائیل از بحران نجات دهند و هم دل لندن و واشنگتن را به دست آورند.   همان سیاستی که «شاه» به اجرا درآورد تا بتواند نهایت‌امر شیخ را بجای خود بنشاند!   

ولی اینکه یک «لایحه زن‌ستیز» بتواند با تأئید یک مجلس فرمایشی،  ضدملی و فاقد شناسنامۀ مشخص سیاسی عصای دست یک حکومت شود،  از آن حرف‌هاست که فقط امثال موسولینی و هیتلر و خصوصاً آریامهر باور ‌دارند.  خلاصۀ کلام،   اگر مطالبات استعمار را بتوان به عنوان «قانون» بر ورق‌پاره‌ای نوشت،  نمی‌توان برایش وجاهت قانونی نیز کسب کرد.  اوباشی مفتخور با پول ملت روی صندلی‌های گرم‌ونرم مجلس لم داده،  با حق‌حساب‌گیری و باج و رانت توله‌های‌شان را جهت «تحصیلات عالیه» به کشورهائی اعزام می‌کنند که در آن‌ها بساط حجاب و عفاف مسخره،  قرون‌وسطائی و در برخی موارد همچون فرانسه «غیرقانونی» نیز اعلام ‌شده است. همین اوباش هستند که می‌خواهند برای مطالبات استعمار «وجاهت قانونی» نیز تأمین نمایند.   بی‌رودربایستی بگوئیم،  زمانی که ملت در خیابان فریاد «آخوند باید گم بشه» سر می‌دهد،  نه فقط این «لایحه زیرشکمی» که دیگر مصوبات این قماش مجلس به هیچ عنوان همآهنگی‌ای با الهامات ملت نداشته و نخواهد داشت.

البته از منظر عملکرد ساختاری،  نتیجۀ این نوع مانورهای «سیاسی ـ پارلمانی» و تصویب شبه‌قوانینی از این دست چیزی نیست جز افزودن صدها برگ کاغذ و پرونده به آنچه مجلس کذا تاکنون در صدها میلیون نسخه در گنجه‌ها و قفسه‌های خاک‌گرفته انبار کرده‌‌.  های‌وهوی این بساط نیز همچون دیگر «شبه‌قوانین» حکومت اسلامی به سرعت به پایان خواهد رسید،  و لایحۀ کذا فقط ابزاری می‌شود جهت تحریک افکارعمومی،  تأمین منافع استعمار و باج‌گیری‌های «بین‌ال‌محفلی» در قلب حکومت.   

ولی اشتباه نکنیم،  تصویب این کاغذپاره‌ها،  اگر در چارچوب منافع هیئت‌حاکمه اهمیت چندانی نداشته باشد،   منافع سیاستگزاران استعماری و ایادی داخلی‌شان را بخوبی تأمین می‌کند.  خصوصاً که مجلس «دعاوثنا»،  دقیقاً در هنگامه‌ای دست به چنین اقدام خداپسندانه و «عفاف‌پرستانه‌ای» زده که کلیپ‌ روابط جنسی ضداجتماعی و شرم‌آور عوامل شناخته شده و «شخصیت‌های» مورد تأئیدش روی شبکۀ‌ اینترنت دست‌به‌دست می‌شود!  این همزمانی به هیچ عنوان تصادفی نیست؛   مصداق بارز مثل معروف «یه دست صدا نداره» است!

این «مثل»،  در دنیای سیاست‌های استعماری همواره صادق است.  زمانی که یک سیاست استعماری در مسیر مشخصی سرمایه‌گزاری کرده،   تا عوام‌الناس را عین گلۀ گوسفند به آخور ویژه‌ای رهنمون شود،  شرایط و زمینه را نیز با یاری عوامل‌ داخلی‌اش فراهم می‌آورد.  و بهترین و ملموس‌ترین نمونۀ تاریخی در این مورد ویژه،  دوران آریامهر است.   با نیم‌نگاهی به این دوره به صراحت می‌بینیم که چگونه واشنگتن طی سال‌های متمادی در مسیر سرکوب ملت ایران و برقراری حکومت وحشیانۀ اسلامی،  با کمک ساواک،   ارتش و دربار پهلوی به زمینه‌سازی مشغول بوده.

بله،  در دوران نفرت‌انگیز نخست‌وزیری امیرعباس هویدا،   که یکی از تاریک‌ترین ادوار از منظر نشر و چاپ و امورفرهنگی به شمار می‌آید،   تمامی مجلات،  روزنامه‌ها و حتی کتاب‌های تاریخ و اقتصاد و جامعه‌شناسی به زیر تیغ سانسور یکی پس از دیگری مُثله می‌شد.  با اینهمه دولت شاهنشاهی وراجی‌ها و مزخرف‌گوئی‌های امثال علی شریعتی،  اقبال آشتیانی،  بهاءالدین خرمشاهی،  مطهری،  سیدحسین نصر،  و …  و خلاصه تمامی بادمجان ‌دورقاب‌چین‌های استعمار را به چاپ رسانده در اقصی‌نقاط کشور در اختیار «مشتاقان» از همه‌جابی‌خبر قرار می‌داد!  کار بجائی رسید که مُجلداتی ویژۀ دعانویسان و حاجی‌های بازاری در توضیح غسل‌جنابت و دیگر عملیات «مستحب» توسط ناشران صاحب‌نام به بازار عرضه ‌شد،  و حتی مزخرف‌بافی‌های سید قطب مصری،  از نظریه‌پردازان اصلی حکومت اسلامی نیز سریعاً از عربی به زبان فارسی ترجمه شده،  در دسترس عوام‌الناس قرار گرفت!

در کنار این مجموعه عملیات «خداپسندانه» و «ارزشی»،  کلاس‌های درس اسلامی نیز توسط سفره‌اندازان حرفه‌ای،  ویژۀ خانم‌های خانه‌دار و دختران متدین،   یا به قول شادروان صادق ‌هدایت «بیوه‌های نروک و تازه‌شاش کف‌کرده‌ها» یکی پس از دیگری افتتاح می‌شد تا اُناث مبلغ اسلام راستین ثابت کنند که اگر با «مرد نامحرم دست بدهید،  با گونۀ چپ به آتش جهنم دچار می‌شوید!» 

جالب اینکه،  به موازات زمینه‌سازی و توجیه مزخرفات دین و اوهام «اسلام سیاسی»،  شبکۀ دیگری از دستگاه پهلوی با پخش فیلم‌های «موج‌نو» و حتی نمایش برخی از آن‌‌ها در تلویزیون دست اندرکار برنامۀ دیگری شده بود!  برنامه‌ای جهت دامن زدن به حساسیت‌های عوام‌الناس.   به این ترتیب فیلم‌هائی که به دلیل محتوای ویژه،  حتی در بسیاری از کشورهای اروپائی به «سینماتک‌ها» اختصاص داشت،  سر از تلویزیون‌های «بابا هویدا»،  و هیئت دولتی درمی‌آورد که برای امام حسین و شهدای کربلا چله‌نشینی و «مسجدنشینی» به راه ‌انداخته بود!   ولی قضیه به اینهم محدود نماند،  چرا که تحت عنوان «جشن هنر شیراز»،  در بازار و محله‌های سنتی کشور چماق موسیقی‌های «فوق‌مدرن» و باله‌های موج‌نوئی را که عملاً در هیچ کشوری شنونده و بیننده نداشت،  بر فرق خلق‌الله می‌کوفتند!   

از منظر آنان که با روحیات اجتماعی و اخلاقی یک جامعۀ سنتی آشنائی علمی دارند،  زمانی که حکومت عمداً به یک تضاد اجتماعی و فرهنگی مرتباً دامن می‌زند،   نتیجه بسیار روشن است.  جماعت وحشتزده خود را در مصاف با «ناشناخته» می‌یابد؛  اعتقادات و برداشت‌های سنتی‌اش را در خطر می‌بیند؛   به همین دلیل به عقب باز می‌گردد؛  به سوئی می‌خزد که می‌پندارد،  آشنا،  شناخته شده و امن خواهد بود!  و این تضاد «فرهنگی ـ اجتماعی» همراه با بحران‌های مسکن و آموزش و بهداشت و شوک‌های فزایندۀ اقتصادی،  اداری،  و … عوام‌الناس را به این نتیجۀ مطلوب استعمار رساند که جهت رهائی از امواج هولناک دریای «ناشناخته‌ها» و شعله‌های تهدیدآمیز بحران‌های دیگر،  می‌باید به عقب بازگشته،  ‌ به ساحل امن و امان «شناخته‌ها» خزید. حرکتی که با حمایت و همراهی دولت کارتر و ارتش و ساواک شاهنشاهی نتیجه‌اش حکومت ملایان شد.

امروز نزدیک به نیم‌قرن از به قدرت رسیدن پدیدۀ شرم‌آوری به نام حکومت اسلامی در ایران می‌گذرد.  در جهانی که ملت‌ها با شتاب به دروازه‌های جدید در زمینه‌های علمی،  اجتماعی،  فرهنگی و حتی پدیده‌شناسی می‌تازند،  حکومت ملایان که خود نمادی است بی‌همتا از آلودگی،  فساد اداری و اخلاقی،  واپس‌ماندگی،  سرکوب و چپاول و دست‌نشاندگی،   با لایحۀ «عفاف و حجاب»، به موهای زن،  تفکیک‌جنسیتی،  تدریس اوهام قرون‌وسطائی در دانشگاه و مدارس و کوچه و خیابان متوسل شده!‌   تو گوئی کشور ایران جز پائین‌تنۀ مشتی ملا،  آخوند و پاسدار مشکلی ندارد. 

از سوی دیگر،  این حکومت قرون‌وسطائی طی نزدیک به نیم‌قرن تمامی توانائی‌های کشور را به نفع غرب مصادره کرده.  نیروی کار،  سرمایه،  مغزهای متفکر،  نفت و معادن،  ثروت‌های ملی،  نویسنده و روزنامه‌نگار،  ورزشکار و حتی شطرنج‌بازهای کشور را هم به غرب «هدیه» داده!   باید پرسید، آیا چیزی مانده که ملایان به اربابان‌شان هدیه نکرده باشند؟!  خیر!  ‌ مسلم بدانیم دیگر چیزی نمانده که این حکومت بتواند به اربابان‌اش اهداء کند.  در نتیجه می‌باید گورش را گم کرده،   سروکلۀ نوکران جدید پیدا شود.   و به همین دلیل است که عربدۀ رادیوهای «لندن‌تبار» و «واشنگتن‌نژاد» همه روزه گوش فلک را کر می‌کند: 

«این حکومت را روسیه در قدرت نگاه داشته!»

احدی هم نمی‌پرسد،  اگر روسیه اینان را در قدرت نگاه داشته،  چرا زمینه‌ای فراهم آورده که پول و بنیۀ انسانی،  سرمایه و کاردانی کشور به جیب غرب سرازیر شود؟  هر چند قضیه آنقدر شور است که حتی نشریات حکومت اسلامی نیز از ارسال نیروی کار به غرب غافل نمانده‌اند.  ‌ ما هم در اینجا از اینهمه فقط مشتی نمونه خروار ارائه می‌دهیم:

«روزنامۀ جوان: در سال 2022 حدود دو میلیون و 800 هزار نفر […] نزدیک به 3،3 درصد جمعیت ایران.  روزنامۀ فرهیختگان:  مهاجرت شش هزار و 500 نفر از پزشکان و متخصصان در سال 1401.  رئیس سازمان نظام پرستاری:  روزانه پنچ تا شش پرستار و ماهانه بین 100 تا 150 پرستار از کشور مهاجرت می‌کنند.»

منبع:  رادیوفردا،  26 شهریور 1402

پرواضح است که مقصد این جمعیت پرشمار و متخصص کشورهای غربی و خصوصاً مناطق نفوذ دلار و یورو خواهد بود.   حال این سئوال مطرح می‌شود که برنامۀ حکومت ملائی جهت توسعه و رشد کشور جز شعار چه می‌تواند باشد؟  این حکومت مدعی هر نوع برنامه‌ای بشود،   یک اصل را نمی‌تواند انکار کند؛  فقط با تکیه بر اقشار متخصص،  هنرمندان و یا حتی سرمایه‌داران امکان تحقق برنامه‌اش را خواهد داشت.  قشرهائی که دیگر وجود خارجی نداشته،  یک به یک کشور را ترک گفته‌اند.  در نتیجه،  ادعای هر گونه برنامه‌ریزی جهت توسعه و رشد کشور شعار پوچ است؛   با لات‌وچاقوکش،  قاری و روضه‌خوان،  ملا و دعانویس نمی‌توان برای کشور زمینۀ رشد و توسعه پیش‌بینی نمود.  جالب‌تر از همه اینکه،‌   برخی ارگان‌های دولتی و نیمه‌دولتی در همکاری با شرکت‌های وابسته به حکومت،  نامزدهای مهاجرت را رأساً از طریق دریافت پول به مناطق نفوذ غرب کوچ می‌دهند؛  دریافت ویزای مهاجرت به کشورهای کانادا و استرالیا،   برنامه‌ریزی جهت خروج ارز و خرید ملک در کشورهای وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی و یا محدودۀ حوزۀ دلار ـ  ترکیه،  یونان،  امارات،  مالزی،  فرانسه و … ـ  از جمله مشاغل پردرآمد حکومت ملایان شده است.         

به استنباط ما،  اینک برای فروپاشاندن حکومت ملایان فرصتی طلائی برای غرب به دست آمده،   و لایحۀ «عفاف و حجاب» که تحت نظارت ستون پنجم آمریکا تنظیم شده،  در واقع به ملت ایران پیام روشنی می‌فرستد: «برای رهائی از شر وجود ملا هر چه سریع‌تر به اوپوزیسیون بپیوندید!»‌   چرا که ملایان هر آنچه در توان‌شان بوده،  به ضرر ملت و به نفع غرب انجام داده‌اند،  و دیگر نمی‌توانند برای واشنگتن و لندن آبی گرم ‌کنند.   

ولی از سوی دیگر،   نمی‌باید فراموش کرد که ادعاهای پوچ اوپوزیسیون پیرامون حمایت از دمکراسی نیز توخالی و بی‌معناست.  مقولاتی از قبیل احترام به آراءعمومی،  آزادی زن،  آزادی بیان و نشریات،   و … و خصوصاً اجرای مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،  در مقطع تاریخی فعلی ایران،  دقیقاً کاربرد مزخرفات کتاب‌های سیدقطب مصری و علی شریعتی را پیدا کرده.  امروز فاشیست‌ها به ما ملت حقوق بشر و آزادی بیان «می‌فروشند»،   همانطور که آن روزها همین قماش فاشیست،  به عوام‌الناس «بهشت برین» امثال سید قطب مصری و علی شریعتی را ‌فروختند.

اوباشی که امروز پیرامون امثال رضاپهلوی گرد آمده عرعر حمایت‌شان از سلطنت به آسمان رفته،  دقیقاً همان‌ها هستند که عکس روح‌الله خمینی را در ماه ‌دیدند،   و برای بازگشت «امام» به میهن اسلامی با نیش‌چاقو مخالفان را در کوچه و خیابان قصابی ‌کردند.  آن روزها زنده‌ یاد شاپور بختیار به صراحت گفت،  «ما نمی‌خواهیم استبداد چکمه را با استبداد نعلین جایگزین کنیم.»  و امروز ملت پای در مسیری عکس گذارده؛   گروهی می‌خواهند تحت عنوان سلطنت پهلوی،  استبداد تازه نفس را با استبداد فرسودۀ‌ حوزۀ علمیه جایگزین کنند؛   چکمه را بجای نعلین بنشانند.   آن روزها بختیار شانسی بود که در کمال تأسف همین اوباش با عربدۀ: «بختیار!  نوکر بی‌اختیار!» ملت را از آن محروم کردند،  و امروز نیز اوباش در صددند با عربدۀ جاویدشاه،  صدای مخالفان را خاموش کنند.   

فراموش نکنیم که تجربۀ تاریخی در ایران،   بازگشت به گذشته‌ها را،  از دوران باستان تا عهد نوین همیشه با سرخوردگی و ناامیدی همراه کرده.  ساسانیان که خود را میراث‌دار هخامنشی می‌دانستند،  با توسل به دین دولتی فاجعۀ قادسیه را آفریدند،   و پهلوی که خود را میراث‌دار ساسانی می‌شمرد،  فاجعۀ 22 بهمن را به ملت ایران هدیه کرد.   تاریخ این سرزمین به ما یادآوری می‌کند که بازگشت به گذشتۀ‌ تاریخی و یا اسطوره‌ای امکانپذیر نیست.  و گام برداشتن در این راه به خندقی به مراتب عمیق‌تر و گندابه‌ای متعفن‌تر از امروز خواهد انجامید. با این وجود،  در دوران کنونی علیرغم تمامی بن‌بست‌ها،  برخلاف گذشته‌،  این امکان وجود دارد که ایرانیان به صورتی آگاهانه‌تر با تاریخ،  رژیم سیاسی و مسائل کشورشان برخورد کنند،  و این فرصتی است که نمی‌باید از دست داد. 

پروپاگاند و پیت‌حلبی!

خیزش ملی «زن، زندگی، آزادی» پای در دومین سالگرد خود ‌گذارده،   و علیرغم تمامی از خودگذشتگی‌ها سایۀ شوم حکومت ملایان و کودتاچیان 22 بهمنی هنوز بر سر ملت ایران سنگین است.  چه شده که حکومتی اینچنین پرخاشگر و غیرمسئول،  ناسازگار با روحیۀ ملت،  تا این حد بیگانه با فضای سیاست جهانی می‌تواند با سهولت،  و صرفاً از طریق سرکوب خیابانی بر اریکۀ قدرت باقی بماند؟  ورای اینهمه،  همین حکومت را می‌بینیم که در پی بسط روابط اقتصادی،  ژئواستراتژیک و نظامی با قدرت‌های بزرگ جهانی است! شرایط فعلی را چگونه می‌باید تحلیل کرد؟  این سئوالی است که اغلب تحلیل‌گران وطنی در پاسخ به آن در جا می‌زنند.   گروهی تقصیر را به گردن روسیه و چین می‌اندازد،   گروهی دیگر انگشت اتهام به سوی واشنگتن می‌گیرد،  جماعتی اوپوزیسیون را مقصر می‌داند،  و برخی دیگر مستقیماً ملت ایران،  دین‌خوئی‌ها و ساده‌لوحی‌های عوام‌الناس را هدف قرار می‌دهد.  ولی اغلب تحلیل‌گران اصولاً فراموش می‌کنند که سیاست ایران مجموعه‌ای‌‌ است از تمامی داده‌های بالا.   مجموعه‌ای که سالیان دراز در قرع و انبیق زمان در هم می‌جوشد‌،  و گاه سر از کاسه به در آورده،  به حاکمیت نیز تبدیل می‌‌شود. 

اگر اصل بالا یعنی حضور تمامی مسائل گریبانگیر ملت ایران را در ساختار سیاسی تأئید کنیم،  می‌باید اذعان داشت که تحلیل شرایط فعلی کشور به درستی صورت نمی‌گیرد.   نبود تحلیل منطقی و عینی مقصر اصلی در ایجاد تشتت فکری و بحران سیاسی‌ای است که دامن‌گیر ملت شده است.   البته فراموش نکنیم که تحلیل شرایط را ملت‌ها،  یا بر پایۀ ایدئولوژی،  و یا بر اساس تجربیات‌شان صورت می‌دهند.   ولی در این راه،  جهت ارائۀ تحلیلی روشنگرانه،  تاریخچه‌ای متقن و منسجم از گذشتۀ کشور،  یا حداقل،  در دست داشتن نگرشی منطقی از یکصدسال گذشته الزامی است.  به استنباط ما،  نبود همین نگرش منطقی از تاریخ کشور است که به بحران سیاسی فعلی دامن زده.     

جای تردید نیست؛  قرن بیست‌ویکم میلادی دورۀ فروپاشی ایدئولوژی‌هاست.  در عمل با فروپاشی اتحادشوروی دیوارۀ مجزا کنندۀ ایدئولوژی‌ها نیز از پایه و اساس فروریخت.  مارکسیسم،  سرمایه‌داری، سوسیالیسم،  لیبرالیسم و … دیگر محلی از اعراب ندارند.  هر چند در واشنگتن و لندن فروپاشی دیکتاتوری کارگری در مسکو به جشن «پیروزی سرمایه‌داری» تبدیل  شد،  این مسئله هر روز بیش از پیش علنی ‌شده که سرمایه‌داری به شیوه‌ای که طی قرن بیستم شاهد موجودیت‌اش بودیم،  بدون اتحاد شوروی وجود خارجی نخواهد داشت.  سرمایه‌داری‌ نوینی پای به میدان گذارده،  هر چند هنوز ابعاد واقعی آن ناشناخته باقی مانده است.  مسلماً این سرمایه‌داری قرن بیست‌ویکمی نه نومحافظه‌کاری آمریکائی و نئومائوئیسم چینی است،  و نه استبداد روشنگرانۀ پوتینی!  مجموعه‌ای خواهد بود متراکم از تمامی این ایده‌ها،  در چارچوب‌هائی که هنوز به طور کلی مشخص نشده.  در همین راستاست که شاهدیم بسیاری از مناطق جهان در عرصۀ سیاسی،  نظامی،  اقتصادی،  اجتماعی و … در بلاتکلیفی کامل دست‌وپا می‌زنند.   و مسلم بدانیم تا زمانی که تکلیف «نظم نوین جهانی» مشخص نشود،  ابهامات سیاسی در این مناطق به قوت خود باقی خواهد ماند.        

در چنین شرایطی است که ایرانیان،   در داخل و خارج مرزها تلاش دارند کشور را از شر یک استبداد استعماری نجات دهند و در این راستا،   سایۀ سنگینی که بلاتکلیفی‌های ژئواستراتژیک بر مناطق گسترده‌ای از جهان فروانداخته تلاش‌‌های ملت را خنثی می‌کند.  دلیل عدم موفقیت در این راه روشن است،   و بارها به صور متفاوت از آن در وبلاگ‌های مختلف سخن به میان آورده‌ایم.  ایرانیان نیز همچون دیگر ملت‌ها با تجربیات‌شان پای به میدان مبارزات می‌گذارند.   ولی این تجربیات در کمال تأسف نزد ایرانیان،  هم بر پایۀ نگرشی سُست از تاریخ معاصر کشور تکیه کرده،  و هم در جهانی کسب شده،  که دیگر  وجود خارجی ندارد. در مطلب امروز چه از منظر تاریخی و چه در چارچوب بررسی‌ تجربیات گذشته،  هم نگرش‌های ایدئولوژیک را مورد بررسی قرار می‌دهیم و هم به نگرش‌های عامیانه‌تر می‌پردازیم.  

سیاست ایران معاصر،   در چارچوب ایدئولوژیک عمدتاً از دو جبهۀ متخالف،   که از قضای روزگار هر دو از محصولات دوران «جنگ سرد» به شمار می‌رفتند تغذیه کرده است؛  مارکسیسم‌لنینیسم و سرمایه‌داری لیبرال.  در ابعادی عامیانه‌تر،‌  ایدئولوژی‌های دیگری نیز به عنوان شاخ‌وبرگ ایندو جریان ایدئولوژیک حضور به هم رسانده‌اند؛  استقلال‌طلبی و خودمختاری اقوام ابزار پیشبرد مارکسیست‌لنینست‌ها ‌شد،  و نگرش کاسب‌کاری،  درویش‌بازی،  اسلام سیاسی و اثنی‌عشری،  و … نیز تولید ثانویۀ لیبرالیسم مغرب زمینی!   ولی یک اصل در تمامی این ایدئولوژی‌ها غیرقابل تغییر باقی ماند؛   سیاست همیشه از مبدأ قدرت و خصوصاً قدرت «استبدادی» مورد بررسی قرار ‌گرفت.  هیچکدام از این ایدئولوژی‌ها دمکراسی،  آراءعمومی، حقوق انسانی،  و خصوصاً حق قانونی و حقوقی ایرانی را به رسمیت نشناختند.  در واقع،  ایدئولوژی برای تمامی این جریانات صرفاً ابزاری بود تا با تکیه بر آن و در مسیر به دست دادن نتایج ظاهراً «بسیار خوب»،  استبداد و لگدمال کردن حقوق انسانی را به بهترین وجه توجیه کنند.  

امروز نیز در چارچوب همین برخورد «بدوی» با مسائل کشور است که شاهدیم به طور مثال، سلطنت‌طلبان بیش از آنچه از حقوق لگدمال شدۀ ایرانیان طی57 سال سلطنت پهلوی سخن به میان آورند،  از «نتایج خوب» استبداد پهلوی اول و دوم برای‌مان داستان سر هم می‌کنند.  و یا اینکه مارکسیست لنینیست‌ها بجای قبول نقش‌پذیری نابخردانه‌شان در تأئید هجمۀ ملایان و غائلۀ استعماری 22 بهمن،  از عملیات قهرمانانۀ «خلق» به رهبری «سازمان» در مصاف با استبداد کمپرادور پهلوی قصه‌ها می‌گویند.  خلاصۀ کلام،  نه سلطنت‌طلب نقش موذیانه و مزورانۀ دربار پهلوی در کسب تقبل اجتماعی برای ملایان را قبول می‌کند،   و نه مارکسیست‌ لنینیست می‌پذیرد که نقش‌آفرینی‌اش در غائلۀ خمینی،  در واقع دنباله‌روی از مطالبات زیرمجموعۀ سلطنت‌ بوده.  نقشی که نتیجه‌اش به ارزش گذاردن همان شبکۀ کمپرادور دوران سلطنت،   اینبار  به رهبری ملایان شده.   

خلاصه در شرایطی که ایدئولوژی‌ها در فضای سیاست جهانی به تدریج محو و نابود می‌شوند،  تا جای خود را به ایده‌های نوین بسپارند،  در کشورمان هنوز ایدئولوژی‌پرستی به شیوۀ دوران «جنگ‌سرد» فضای سیاسی را به اشغال خود درآورده است.   از یک سو،  حکومت ملائی اهداف گنگ و ویژۀ خود را در سیاست داخلی به «ارزش» می‌گذارد،   و از سوی دیگر مخالفان‌اش بدون بررسی زیربنای حکومت مذهبی و ارتباط اندام‌وار مذهب با دربار،  هر کدام ساز خودشان را کوک می‌کنند.   نتیجتاً،  ولیعهد پهلوی‌ها که در تمامی سخنرانی‌ها از حقوق ایرانیان «دفاع جانانه» به عمل می‌آورد،  طی مصاحبه با نشریۀ «پلیتیک انترناسیونال» هم‌صدا با مستشرق و ملا و توده‌ای‌ها تأکید دارد که «ایرانیان از اسلام استقبال کردند:»

«[…] ایرانیان نیز در کنار اعراب از اسلام استقبال کردند.»

منبع: کیهان لندن، ‌ مورخ 7 سپتامبر سالجاری

برخورد شرم‌آور رضا پهلوی با مسئلۀ تقابل تاریخی اقوام ایرانی با اشغالگران، متجاوزان و چپاولگران عرب،‌  به صراحت نشان می‌دهد که پهلوی‌ها از این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» که ابزار عروج ملاسالاری در کشور شد،   دست برنمی‌دارند.  ولی به صراحت بگوئیم،  رضا پهلوی با تاریخ ایران آشنائی ندارد.  از سوی دیگر،  وی اصولاً در مسندی قرار نگرفته که بخواهد در مورد تاریخ ایران اظهار نظر کند.  در نتیجه،  اظهارات‌اش را می‌باید صرفاً ایدئولوژیک تلقی کنیم.  وی با این بیانات فضای دین‌خوئی و دین‌پرستی‌ای را که با آن برای امثال روح‌الله خمینی زمینه‌سازی ‌کرده بودند،  بار دیگر احیاء می‌کند؛   این‌بار جهت بازگشت سلطنت!  و بی‌دلیل نیست که اوباش حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور با حساب‌های توئیتری به حمایت از سلطنت و شیروخورشید و … فعال شده‌،  با همان ادبیات اوباش‌پرور از رضا پهلوی حمایت می‌کنند!  چرا که وی رسماً سعی دارد از تهاجم عرب به امپراتوری پارس تصویر دل‌پذیر نیز ارائه دهد.   ولی این نوع برخورد سُست و بی‌پایۀ تاریخی محدود به رضا پهلوی نیست،  در دوران پهلوی دوم نیز رایج بوده؛  به طور مثال آریامهر،  پدر وی نیز چنین می‌گوید:

«اسلام کامل‌ترین و مترقی‌ترین ادیان است و ما را از هر مکتب دیگری بی‌نیاز می‌کند!»

منبع: روزنامۀ اصفهان، 18 مردادماه 1349     

جالب اینکه،  این بیانات بر زبان فردی جاری شده که از منظر دینی فاقد هر گونه مسندی است،  در نتیجه،  اظهاراتش صرفاً نوعی «پروپاگاند سیاسی» به شمار می‌رود.  آریامهر اسلام‌شناس نبود،  و تا آنجا که اطلاع در دست است بر «دیگر مکاتب جهان» نیز اشراف نداشته.  نتیجتاً این اظهارات نه تنها بازتاب بی‌مایگی گوینده است،  که صرفاً ابزاری است جهت توجیه دین و مذهب رسمی در دستگاه پهلوی.   

بله،  اگر به بی‌پایگی نگرش تاریخی در کشورمان،   مجموعه‌ای از ایدئولوژی‌های کشکی و من‌درآوردی و خاله‌زنکی را نیز اضافه کنیم،  به صراحت به دلائل ناکامی خیزش «زن،  زندگی، آزادی» پی‌ می‌بریم.  عدم موفقیت این جنبش در این اصل کلی نهفته که مدعیان «رهبری» آن نهایت امر خواهان نسخه‌‌برداری از غائلۀ خمینی‌ هستند.  این جماعت حتی از طریق بازگوئی مزخرفاتی که زمینه‌ساز «عظمت» روحانیت شیعه شده بود می‌خواهد بر پایۀ همان بحران‌سازی‌ها و ایدئولوژی‌های «بیخ‌دیواری» به خیال خود شاخ غول را بشکند!  

ولی اشتباه نکنیم،   این نوع ساده‌انگاری نتیجۀ ساده‌انگاری از نوع دیگری است؛   بازتابی است از سیاست‌های استعماری.  جماعتی که اینک با چند مصاحبه و تظاهرات می‌خواهد یک رژیم استعماری را سرنگون کند،  بر این باور مسخره و بی‌پایه تکیه کرده که گویا در دوران آریامهر نیز مشتی لات‌ولوت با عرعر الله‌اکبر شبانه و زوزۀ «مرگ بر شاه» روزانه،  یک رژیم را در عرض چند ماه سرنگون کرده‌اند!   اینان با الهام از همین الگوی استعماری،   هر گاه پیت‌حلبی‌ یا سطل آ‌شغالی در تهران به آتش کشیده ‌شده،  سایۀ لنین،  آریامهر،  رضامیرپنج،  استالین و … را در افق به چشم دیده،  بر سر تقسیم غنائم به جان یکدیگر ‌اوفتاده‌اند.

این قماش رهبری،  فقط یک هدف را دنبال می‌کند.  در صدد سوءاستفاده از ذلت و نکبتی است که رژیم دست‌ساز استعمار بر جامعه حاکم کرده.   اینهمه جهت کسب مقام «آقائی» برای خود و ابواب‌جمعی‌اش!   جای تعجب نیست که ملت ایران به این نوع رهبری فرصت‌طلب و دروغ‌پرداز که بجای ارائۀ برنامه،  «ادعا» تحویل ‌می‌دهد،  جواب سر بالا بدهد.   برخلاف مستشرقین و جاسوسانی که مرتباً فاصلۀ «تهران ـ واشنگتن» را طی‌ می‌کنند،  و در هر میعاد «عظمت» آمریکا را یادآور شده،  آب به آسیاب «رهبران قلابی» می‌ریزند،  ایرانیان در داخل مرزها سره را از ناسره بخوبی تشخیص ‌داده‌اند.  پروپاگاندهای مسخرۀ رادیوئی در خارج از مرزها پیرزنان خسته،  پیرمردان ناتوان،  جوانان بی‌خبر از همه‌جا در چلوکبابی‌های لوس‌آ‌نجلس و … را می‌تواند بفریبد،  ولی آن‌ها که در قلب جامعۀ‌ ایران از نزدیک دست بر آتش دارند،  بخوبی می‌دانند و می‌بینند که یک من دوغ چقدر کره دارد. 

دوران خمینی و آریامهر متعلق به گذشته است؛  اگر قصد پای گذاردن در تاریخ و ایفای نقشی تاریخی دارید،  هم با گذشتۀ استعماری وداع کنید،   و هم دنیای کنونی و آینده را آنچنان که هست ببینید.  در غیراینصورت خیزش «زن،  زندگی، آزادی» در قلب بایگانی تاریخ به میلیون‌ها جنبش آزادی‌خواهانه‌ای خواهد پیوست که به دست فراموشی سپرده شدند،  و برای ملت‌های تحت انقیاد آینده‌ای به ارمغان نیاوردند.          

مأبون‌سالاری!

از هم اکنون شکست غرب در نبرد اوکراین علنی است.  و علیرغم اظهارات وزارت دفاع آمریکا مبنی بر ارسال سریع تانک‌های آبرامز به جبهۀ اوکراین،  فرار دیپلمات‌های اوکراینی به کشورهای «دوست»،  گلایۀ‌ ممتد وزارت دفاع اوکراین از نبود تجهیزات کافی نظامی،   و خصوصاً درجا زدن «ضدحملۀ» ارتش‌های 50 کشور پشت خط دفاعی ارتش روسیه به صراحت نشان می‌دهد که سرنوشت جنگ مشخص شده است.  تصور اینکه چند فروند هواپیما و چند تانک آبرامز این سرنوشت را تغییر خواهد داد،  کودکانه است.  لازم به یادآوری است که تانک‌های کذا که سروصدای زیادی هم در اطراف‌شان به راه انداخته‌اند،  در جنگ با صدام حسین نیز حضور داشتند و در آن زمان واشنگتن از روسیه قول گرفته بود تا تجهیزات ضدتانک به عراق ندهد؛  به قولی،  «جان Boys را به خطر نیندازد!»  حال باید پرسید،   پس از گذشت بیش دو دهه،  بویز‌های اوکراینی با این آبرامزها می‌خواهند چه شاهکاری بزنند؟   بله،  قضیه تمام شده،   فقط می‌ماند اینکه کدام کشور دست بالا را دارد؛   کدامین کشور بالاجبار دست به عقب‌نشینی می‌زند،  و اینکه تا کجا عقب خواهد رفت. 

ولی برخلاف بساط اوکراین،   تکلیف دیگر مسائل جهانی هنوز مشخص نشده.  ایالات‌متحد،   به دنبال سفر بلینکن به نیجر در ماه مارس سالجاری،  تلاش داشت تا فرانسه را به دلیل ناکامی‌اش در عقب‌راندن شبکۀ روسیه از معادن اورانیوم نیجر از اینکشور بیرون انداخته،  خود سر «دخل» بنشیند و به قولی به دکان اورانیوم مغرب زمین سروسامانی بدهد.  از سوی دیگر،  همزمانی کودتای اخیر نیجر با فرمان بایدن مبنی بر ممنوعیت بهره‌برداری از معادن اورانیوم ایالت آریزونا به گمانۀ دخالت ایالات‌متحد در نیجر هر چه بیشتر دامن زد.  ولی جابجائی قدرت به صورتی که یانکی‌ها پیش‌بینی کرده بودند صورت نگرفت،   و آمریکا جهت بازیافت نفوذی که به سرعت به نفع روسیه از دست می‌داد به شگردهای همیشگی‌اش متوسل شد.   با نمونه‌برداری از لات‌بازی‌ای که با اوباش و آخوند و ساواک در سال 1357 در ایران به راه انداخته بود،   از یک‌سو لات‌ها را به خیابان ریخت و سفارت فرانسه را مورد تهاجم قرار داد،   و از سوی دیگر رعایای اروپائی‌اش مرتباً تهدید می‌کردند که اگر بساط به همین منوال پیش برود اسلامگرایان تمامی شمال غرب آفریقا را اشغال خواهند کرد!  

در ادامۀ این «کمدی» نخ‌نما که مسلماً سناریوی آن در یکی از استودیوهای هولیوود نوشته شده بود،  همچون بساط ملابازی در ایران،  واشنگتن سریعاً دولتی را که خود با کودتا سر کار آورده بود، مورد تهاجم تبلیغاتی قرار داد.  هر روز بیش از پیش امکان کنترل‌ شرایط از دست می‌رفت،  به همین دلیل واشنگتن روابط‌اش را با دولت کودتا «شکرآب» جلوه می‌داد!  ظاهراً با استفاده از این «شکرآب‌نمائی» واشنگتن قصد دارد به افکارعمومی اطمینان ‌دهد که آمریکا هیچ ارتباطی با اوباش کودتاچی نداشته و ندارد!      

ولی اینجا نیز همچون جبهۀ سوریه،  اسرائیل،  افغانستان و … و خصوصاً اوکراین کار بیخ پیدا کرد و حسابی خراب شد.   واشنگتن که «قل‌قل» گوز در خزینه را با قلیان‌کشیدن بغل‌دستی اشتباه گرفته بود،  بجای تنباکوی مرغوب گوز بوگندوئی نصیب‌اش شد.  اسلامگرایان،  که قرار بود چون همیشه عصای دست عموسام شوند،  به دلیل فشارهای نظامی و سیاسی روسیه در لانه‌ها کُپ کرده،  جرأت نکردند سر بیرون بیاورند.  و به این ترتیب،  واشنگتن نه فقط شبکۀ کودتا،  که کنترل سیاهی لشکری را که به کوچه و خیابان هدایت کرده بود،   به سرعت و به نفع روسیه از دست داد؛  دولت کودتا به ناچار به سوی مسکو منحرف ‌شد!   

آمریکائی‌ها که با هارت‌وپورت فراوان از به رسمیت شناختن دولت کودتا نیز سر باز زده بودند،  با مشاهدۀ‌ این صحنه حسابی دست‌پاچه شدند!  و به همین دلیل،   کارچاق‌کن شناخته شدۀ کاخ‌سفید،   ویکتوریا نولاند جهت مذاکره با دولتی روانۀ‌ نیجر شد که آن را به رسمیت نمی‌شناخت،  و همین دولت آسمان کشور را نیز رسماً بر روی هر گونه پرواز بسته بود!  این شرایط هم دولت کودتا را به سخره گرفت،‌  هم ادعاهای وزارت امور خارجۀ یانکی را.  خلاصه  عمود خیمه‌ای که می‌بایست برای آمریکا علم شود بر سر واشنگتن فروریخت!   نولاند دست از پا درازتر به آمریکا بازگشت،   و اینبار نوبت حضرت وزیر امور خارجۀ یانکی بود تا در روزنامه‌ها «قد» علم کند.  

بلینکن،  وزیر امور خارجۀ آمریکا رسماً اعلام داشت که اگر نفوذ روسیه در نیجر گسترش ‌یابد،  مسکو از عهدۀ سرکوب اسلامگرایان بر نخواهد آمد،  و خصوصاً «حقوق‌بشر» در اینکشور به خطر خواهد اوفتاد!   البته این نوع سخن‌وری‌ها از منظر دیپلماتیک نیازمند «ترجمه» است.  در شرایطی که همه می‌دانند و به صراحت می‌بینند که افسار اسلام‌گرایان در سراسر جهان در ید کنترل حزب دمکرات آمریکا قرار گرفته‌،  بیانات بلینکن را می‌باید در عمل نوعی تهدید مستقیم مسکو به شمار آورد:  به این مضمون که،  «اگر عقب‌نشینی نکنی لات‌ولوت‌ها و آخوندها را عین تهران،  بغداد،  کابل و اسلام‌آباد به جانت می‌اندازیم.»  طبیعی است که در این شرایط «حقوق بشر» به حاشیه رانده ‌شود،  و شبکۀ تبلیغاتی آمریکا خواهد توانست شرایط نامساعد را نتیجۀ حضور سیاسی و نظامی روسیه در نیجر اعلام کند!   خلاصه،  برخورد آمریکا با مسئلۀ نیجر آنقدر خنده‌دار شد که به قول معروف «خان هم فهمید»؛   پریگوژین،  آشپز سرشناس پوتین به سخره گفت:  «چه خوب!  برای مذاکره با دولتی که به رسمیت نمی‌شناسند به نیجر آمده‌اند!»

البته شبکه‌های اطلاع‌رسانی در اروپا از مدت‌ها پیش به صور متفاوت مرتباً تکرار می‌کردند،  «دلائلی در دست نیست که روسیه کودتا کرده باشد،  هر چند بهرۀ اصلی از این کودتا نصیب مسکو خواهد شد!»  ولی اینبار نوبت به شخص بلینکن رسید تا دقیقاً همین بیانات را در شبکه‌های خبری تکرار نماید!  حال جهانیان هاج‌وواج مانده‌اند که اگر نه روسیه کودتا کرده،  نه آمریکا،  پس کدام جادوگری در نیجر کودتا کرده؟!  شاید هم عین 22 بهمن 57 در تهران،  دستی الهی از آستین بیرون آمده،  و چند لات‌ولوت و نظامی پاره‌پوره و پاپتی ‌شبی از شب‌ها تصمیم گرفتند بجای رفتن سر قدم،   کودتا و انقلاب به راه بیاندازند!  البته می‌دانیم که دولت‌ها و روزنامه‌ها نوکرند؛  ولی ملت‌ها همه خر نیستند؛   باید اذعان داشت که حداقل گند کار آمریکا در نیجر حسابی در‌آمده!   

لازم به یادآوری است که نزدیک به 18 درصد اورانیوم مورد نیاز کشور فرانسه از معادن نیجر تأمین می‌شود،  و با در نظر گرفتن اینکه تتمۀ اورانیوم مورد نیاز فرانسه نیز از کشورهای آسیای مرکزی و تحت نظارت روسیه به دست شرکت فرانسوی اورودیف می‌رسد،  متوجه خواهیم شد که رابطۀ «سازندۀ» پاریس با نیجر تا چه حد حیاتی بوده است!   خلاصه در عمل،   کنترل اورانیوم اروپا تماماً به دست روسیه اوفتاده؛   عموسام هم دست به هر کاری زد فایده نکرد و صحنه را باخت!  با آنچه امروز در نیجر می‌گذرد،   و خصوصا به دلیل شرایط پیچیدۀ قارۀ آفریقا،  چشم‌انداز درگیری‌های نظامی در آیندۀ نزدیک در غرب،  شرق و حتی شمال این قاره ‌آنقدرها به دور از انتظار نخواهد بود.   آمریکا و متحدان‌اش قادر نیستند از چپاول منابع طبیعی این قاره دست بشویند،   و از سوی دیگر هژمونی «چین ـ روسیه» در دیگر مناطق جهان ایجاب می‌کند تا فعالیت محافل اقتصادی غرب در این قاره به صورت چشمگیری کاهش یابد.   حال از آفریقا خارج شده پای به کشور گل‌وبلبل خودمان می‌گذاریم. 

همانطور که خوانندگان استحضار دارند،  در درون مرزهای حاکمیت شیعۀ اثنی‌عشری جدیداً به قول مش‌قاسم خبرها جملگی «ناموسی» شده!  بساط بُکن‌بُکن به راه اوفتاده!   از مُدرس قرآن تا مُحقق دانشگاه،  از کودک خردسال تا پیر خردمند همگی به یکدیگر بندند؛  به قولی «کام می‌ستانند!»  در این هیهات،  بعضی‌ها حتی باجناق‌شان را هم به کار گرفته‌اند!  خلاصه شیعیان به تقلید از پیشوایان‌شان لاپوشانی و پنهان‌کاری و … را دیگر کنار گذاشته‌اند.  دیری نخواهد گذشت که رهبر انقلاب اسلامی به پیروی از بی‌بی گوزک قدیرخم، حاج سعید طوسی را سر دست بلند کرده،   رسماً اعلام دارد،  «هر که را باشم من‌اش مولا و دوست،  سعید جون هم مولای اوست!»  مسلماً در پی این عملیات حسین‌وار،  در وق‌وقیه‌های جمعه نیز اعلام خواهند کرد،  «زن بر مسلمان حرام است!» 

پس از چنین «فتوائی» مرد می‌خواهیم که پای به کشور گل‌وبلبل بگذارد.  اگر کسی چنین جسارتی کرد …ونش پای خودش است!   سپاه اسلام به خشتک و شلوار وی حمله‌ور خواهد شد؛   اگر هم موفق نشد،   شلوار خودش را پائین می‌کشد.  که در آیات مطهره آمده،  «اگر او مقاومت کرد،  شما پائین بکشید!»       

بله،  در شرایطی که ملت خداجو لحظه‌‌ای از «معضل» حجاب و عفاف و خصوصاً «زیست عفیفانه» و بقیۀ قضایا غافل نمانده،   روابط «اجتماعی» رایج و واقعی در کشورمان تا مغز استخوان به کثافت،  فساداداری و هزار جنایت آلوده شده است.   البته از منظر تاریخی،  بساط‌ بُکن‌بُکن،  و حتی «به زوربُکن» بر این سرزمین «رسم حاکم» بوده.  مثلاً زمانیکه عرب و مغول و ترک و تاتار و غیره به شهرهای‌مان حمله‌ور می‌شدند،  برای صغراخانم و سکینه‌سلطان عطر نیناریچی کادو نمی‌آوردند!  و ما ایرانیان از آنجا که به سنت‌های تاریخی و بومی خود همیشه وفادار باقی مانده‌ایم،  تمامی تلاش خود را مبذول داشتیم تا کشورمان همچنان تحت اشغال قومی وحشی و درنده‌ قرار داشته باشد؛   قومی به نام «شیعیان!»  که فرقه‌ای است از هزاران فِرق اسلام‌ با چند زیارت‌نامه،  تعدادی فرهنگ‌نامه پیرامون نجاست،  کون‌شوئی،  جماع،  لواط و … و خصوصاً دفتری مملو از اوراد!   این گنجینه متعفن را «مقدسات» تشیع می‌خوانند!      

این جماعت با سرکوب و تزویر،  و از طریق تحقیر ملت و علم کردن ادعاهای پوچ‌و توخالی بیش از چهار دهه است که از گردۀ صغیر و کبیر در این سرزمین تسمه کشیده‌اند.  و امروز به دلیل هراس از خیزش ملت و وحشت از عقوبتی که در صورت قیام ملی به آن دچار خواهند شد،  هر از گاه چند سر پرستوی نخ‌نمارا «نیمه حجاب» به خیابان‌ها می‌فرستند؛  چند مغازه هم درها را به روی «مه‌رویان» ولی‌فقیه می‌گشایند و … و خلاصه بر سر این بساط هیاهو به راه می‌اندازند.   چنان کتک‌کاری،  دعوا،  بگیروببند،  محاکمه،  و … به راه می‌افتد که گویا در سرزمینی که صدها هزار انسان شبانگاه گرسنه سر بر بالین می‌گذارند،  ایران و ایرانی مسئله‌ای جز همین «حجاب و عفاف و کرامت» و مزخرفاتی از این دست ندارد!  

از شما چه پنهان بسیاری هم به تدریج بساط کذا باورشان شده؛   بکلی فراموش کرده‌اند‌ که بیش از چهار دهه است با این مسخرگی‌ها سرشان را شیره مالیده‌اند.   ولی این روزها دیگر با علنی شدن «برخی زوایا» از زندگی واقعی مقامات و شخصیت‌های شیعۀ اثنی‌عشری،  دم خروس یواش یواش از زیر بعضی‌ عباها بیرون ‌زده؛  صحنه‌سازی،  عفاف‌بازی،  مقاومت‌های «مردمی» و مخالفت‌های «مردمی» و … به تدریج ابعاد واقعی و سیاسی‌‌اش نمایان ‌شده.    دیگر همه فهمیده‌اند چرا بعضی‌ها بدون حجاب بیرون می‌آیند،   دادوفریاد به راه می‌اندازند و روزنامه و مجلات برای‌شان مقاله چاپ می‌کنند،   و چرا همین حکومت دیگران را به بهانۀ «بدحجابی» دستگیر کرده و به قتل می‌رساند!  

خلاصه نه فقط کار ملک و ملت که کار دنیای غرب به اینجائی کشیده که می‌بینیم،  و بی‌دلیل نیست که محفل بیلدربرگ هلندی یک مرد زن‌نما را به عنوان ملکۀ زیبائی معرفی کرده!  دیری نخواهد گذشت که حاج ثقتی،   جوان نمونۀ گیلان را هم حکومت ملایان به عنوان ملکۀ زیبائی شیعیان به مسابقات بین‌المللی اعزام کند.  و فقط خدا می‌داند که ایشان به حول و قوۀ الهی در صحنه رقابت‌ها چه آتشی خواهند سوزاند.  بله،  در اسلام همه چیز هست،  ولی «زن بر مسلمان حرام است»،  بعدها خواهند گفت «مرد هم بر زن حرام است!»  ای شیعیان!  آسوده بخوابید که مأبونان در رأس امورند؛   اگر بی‌خانمان و گرسنه‌اید،  بیلدربرگ فتوی خواهد داد،   «گرسنگی،  هم‌جنس‌نوازی،  زندگی ضداجتماعی و … و خصوصاً تفکیک جنسیتی طریقت تشیع حسینی است!»

کیهان‌ها!

در نشست اخیر ناتو در ویلنیوس،   موافقت مشروط ترکیه با عضویت کشور سوئد در پیمان آتلانتیک شمالی،‌  در عمل بر مجموعه تحولاتی نقطۀ پایان گذارد که از ماه‌ها پیش اجزاء متفاوت‌اش به صراحت قابل رویت بود.   این تحولات که با پذیرش «مشروط» عضویت سوئد در ناتو به اوج رسیده،  چشم انداز دقیق‌تری از محدودۀ نفوذ قدرت‌های بزرگ در جهان به دست می‌دهد.   محدوده‌هائی که پس از فروپاشی جنگ‌سرد عملاً در تعلیق اوفتاده بود،   و اینک به تدریج شکل ‌گرفته و ترسیم می‌‌شود.  در مطلب امروز نیم‌نگاهی به این تحولات خواهیم داشت،  و نهایت امر نصیب و بهرۀ ملت ایران را نیز از این جریانات بررسی می‌کنیم.   پس ابتدا بپردازیم به تاریخچۀ این جریانات.

در عمل،  این تحولات با فروپاشی برج‌های دوقلوی نیویورک در 11 سپتامبر 2001  آغاز شد.   آن زمان کم نبودند صاحب‌نظرانی که از «پایان جهان کهن،  و شکل‌گیری نظم نوین» سخن به میان ‌آوردند،  هر چند جهت به دست دادن جزئیات بیشتری از «نظم نوین» می‌بایست بیش از دو دهه در انتظار می‌ماندیم.   همانطور که شاهد بودیم،   پس از فروریختن برج‌های دوقلوی نیویورک تحولات چشم‌گیری در سطح جهان به وقوع پیوست.   تهاجم  ارتش آمریکا و متحدان‌اش به افغانستان و عراق،  خروج تدریجی عربستان از حیطۀ نفوذ آمریکا،  تعلیق برتری بی‌قیدوشرط ارتش اسرائیل در منطقه ـ  جنگ 33 روزه ـ ،  جنگ در سوریه و لیبی و شاخ‌آفریقا،   شکست کودتاهای پی‌درپی در عربستان و ترکیه و ایران،  تزلزل در اتحادیۀ اروپا و خروج انگلستان از این اتحادیه،   و نهایت امر جنگ در اوکراین!  در تمامی این تحولات که میلیون‌ها انسان را به دامان مرگ و آوارگی و فقر و حرمان فروانداخت،   اگر نقش مخرب ایالات‌متحد کاملاً روشن و واضح بود،   نقش دیگر قدرت‌های جهانی در سایه و ابهام باقی ماند.  چرا که،  بهره‌وری از تقسیم غنائم این جنگ‌ها منوط به قبول مسئولیت جهانی در قبال بازتاب‌های‌اش نیز می‌شد،   و چه بسا قدرت‌های جهانی‌ که در آن زمان حاضر به قبول این «مسئولیت» نبوده‌،  ترجیح ‌دادند بی‌چراغ به دزدی بروند.   ولی از آنجا که حجم مبادلات و گونه‌گونگی زمینه‌های چپاول هر روز وسعت بیشتری یافت،  به مصداق «چو دزدی با چراغ آید،  گزیده‌تر برد کالا» اینان نیز نهایت امر حضور و حیطۀ مسئولیت‌های‌شان را علنی‌تر کردند. 

بررسی تاریخچه و جزئیات این تحولات در مورد تک‌تک قدرت‌های جهانی کار را به درازا خواهد کشاند.   به همین دلیل در این مرحله صرفاً نگاهی خواهیم داشت به سهم هر کدام از آن‌ها در معادلات نوین.   لقمۀ چرب‌ونرم اصلی در این تغییرو تحولات نصیب پکن شد.   جمهوری خلق چین که در واقع یکی از مهم‌ترین پدرخوانده‌های سازمان القائده و مجاهدین افغان و طالبان به شمار می‌رود،  توانست هم افغانستان را به حیطۀ نفوذش بیافزاید،  و هم افسار عربستان سعودی،  صندوقدار جنبش القائده،  طالبان و مجاهدین افغان را در چنگ بگیرد.   قراردادهای اخیر چین با حکومت طالبان و عربستان در زمینۀ نفت و دیگر منابع طبیعی به صراحت نقش علنی چین در حفظ حکومت طالبان را نمایان می‌کند؛  پر واضح است که از این مرحله به بعد مسئولیت رفتار طالبان از منظر دیگر قدرت‌های جهانی بر گُردۀ پکن سنگینی خواهد کرد.   از بررسی دیگر «خورده ـ بُرده‌های» جمهوری خلق چین در آسیای جنوب شرقی،  خلیج‌فارس و آفریقای سیاه نیز فعلاً صرفنظر می‌کنیم.

برندۀ دوم نظم نوین جهانی محافل هندومسلک در هندوستان‌اند.   نارندرا موودی،  نخست‌وزیر هند که از سال 2014 بر اریکۀ قدرت تکیه زده،  برخاسته از محافل تندروی هندوست.  وی طی مدت طولانی حکومت‌اش موفق شده عملاً دمکراسی هند را به یک حکومت «هندو» تقلیل دهد.  سرکوب «آزادی بیان» به وی امکان داده،  تحت عنوان مبارزه با تروریسم،   عناصر اسلامگرا و سیک‌ها را در شمال،   و خصوصاً دمکرات‌ها،  سوسیال‌دمکرات‌ها و لیبرال‌های متمایل به غرب را در شهر‌های بزرگ به سکوت وادار نماید.   در این راستا،  موودی با تکیه بر آنچه «موفقیت‌های بزرگ اقتصادی» عنوان می‌شود،   هند را با مشت آهنین اداره می‌کند.   و صدالبته پس از استقلال هند،   حکومت با مشت آهنین در اینکشور سابقه نداشته،  و موفقیت موودی در این زمینه، ‌ همچون نمونۀ چینی‌ها مسئولیت‌هائی نیز برای محافلی به ارمغان خواهد آورد.   چرا که در صورت هرگونه واکنش تند از سوی گروه‌های سرکوب شدۀ هند در قلب «نظم‌نوین»  ـ  اقتصادی،  اجتماعی و حتی ژئوپولیتیک ـ  پیامدهای‌اش،   هم در هند و هم در دیگر مناطق جهان وبال گردن محافل هندو خواهد شد.

ولی روسیه نیز در «نظم نوین» به شیوۀ مطلوب‌اش از جمله برندگان به شمار می‌رود.  مسکو اینک به هدف اصلی‌اش،  «بازی در میدان بزرگان» دست یافته!  و برای نخستین بار پس از فروپاشی اتحادشوروی،  در ذهنیت عوام‌الناس غرب،  روسیه نمادی است از وحشت و نگرانی!  چرا که امروز علیرغم شرایط پیچیده و معضلات عدیدۀ جهانی،   تبلیغات شبکه‌های خبری و سخن‌پراکنی‌های غرب تماماً بر محور «مجامله ـ  معامله» با فدراسیون روسیه متمرکز شده است!   از سوی دیگر،  جنگ اوکراین به تدریج تبدیل به یک درگیری ابدمدت می‌شود،   و این گمانه مطرح است که شاید هدف اصلی روسیه نیز همین بوده باشد.   چرا که مسکو می‌توانست در عرض چند هفته دولت کودتا را در اوکراین ساقط کند،   ولی به دلائل و ملاحظاتی که هنوز بر زبان نرانده،  گویا ترجیح داده پای در روند «کره‌ای کردن» اینکشور  بگذارد.   و شاید دیری نپاید که اوکراین شرقی و غربی نیز در قلب اروپا سر از بحران نظامی فعلی بیرون آورند!   زرنگی مسکو در این میانه فقط در این خلاصه می‌شود که مسئولیت مسائل اوکراین  ـ  بازپس دادن وام‌های کلان،   ترمیم ویرانی‌ها،  رسیدگی به آوارگان، و … ـ  را تماماً در کاسۀ غربی‌ها خالی کند. 

با این وجود،‌   به نظر می‌رسد که در عمل،   هدف اصلی روسیه از برقراری اوضاع جنگی در منطقه،   روسی کردن دریای سیاه باشد!   اگر آمریکائی‌ها همزمان با کشاندن فنلاند و احتمالاً سوئد به دامان سازمان آتلانتیک شمالی سعی دارند دروازه‌های دریای بالتیک را یک به یک به روی شناورهای نظامی و اقتصادی روسیه مسدود ‌کنند،   جای تعجب نیست که توجه مسکو از دیرباز به سواحل دریای سیاه و کشورهای بلغارستان و رومانی معطوف شده باشد.   و این مسئله آنقدرها دور از انتظار نیست،  چرا که دیمیتری مدودف،  نایب رئیس شورای امنیت روسیه،  و سرگئی لاورف،  وزیر امور خارجه اینکشور در آغاز جنگ اوکراین به صراحت خواهان خروج ایندو کشور از سازمان آتلانتیک شمالی شده بودند.  ولی خروج اینکشورها از سازمان ناتو مسئلۀ اصلی دیگری را نیز مطرح می‌کند؛  معضل داردانل!   و با بررسی وضعیت داردانل و بسفر در ترکیه،  می‌رسیم به جرگۀ‌ بازندگان «نظم نوین!»  

حکومت ترکیه که از منظر سیاست جهانی مسئولیت داردانل را بر عهده دارد،   از دیرباز دست‌نشاندۀ انگلستان بوده و در این امر تردیدی نیست که جمهوری کمال آتاتورک،  سلطنت پهلوی و حکومت شیعیان در ایران،‌  فرزندان خلف کاخ باکینگهام بوده و هستند.   اگر فراموش نکرده باشیم،   الیزابت دوم،  پیش از بیماری و مرگ‌اش به سه منطقه سفر «ملوکانه» داشت؛   ایالات‌متحد،  امارات متحدۀ عربی و ترکیه!   اگر ایالات‌متحد از دیرباز مهم‌ترین شریک «سیاسی ـ  اقتصادی و فرهنگی» لندن به شمار می‌رود،   امارات متحده ویترین اقتصادی انگلستان در جهان‌سوم است،  و در همین راستا،   مُهر مهم‌ترین شریک نظامی انگلستان در خاورمیانه نیز بر پیشانی ترکیه کوبیده شده.   در نتیجه،  موضع‌گیری‌های اخیر اینکشور در میانۀ دیپلماسی‌های «شرق ـ غرب»،  و خصوصاً نقش مبهم ترکیه در جنگ اوکراین،  با توجه به عضویت رسمی آنکارا در پیمان آتلانتیک شمالی،  جای بحث و گفتگوی فراوان باقی ‌می‌گذارد.

به صراحت بگوئیم،  در «نظم نوین» جهانی ظاهراً جائی برای جمهوری «تمام‌انگلیسی» ترکیه پیش‌بینی نشده است.  هر چند ساختارهای اداری،  نظامی و امنیتی اینکشور تحت الهامات جنگ سرد دشمنان خونی کشور و ملت روسیه‌ به شمار می روند و ترور آندره کارلوف،  سفیر روسیه در نمایشگاهی در آنکارا توسط یک افسر پلیس این دشمنی ریشه‌دار را به صراحت به نمایش گذارد،  ولی برخورد دیپلماتیک آنکارا با روسیه مبهم و درهم‌برهم باقی مانده است.   چرا که علیرغم روس‌ستیزی سازمان یافته و تشکیلاتی در ترکیه که نتیجۀ تحمیل دکترین آتلانتیسم طی چندین و چند دهه است،   دولت اردوغان به دلیل وحشت از عکس‌العمل‌های مسکو مجبور است دست به عصا حرکت کند.   در ظاهر به روابط «گرم» با روسیه تن می‌دهد،  هر چند در باطن تمامی تلاش‌اش بر فرار از دپیلماسی مسکو و پناه گرفتن در آغوش آتلانتیسم شمالی متمرکز شده.    بله،   ترکیه در عمل یکی از بازندگان اصلی «نظم نوین» به شمار می‌رود؛   مواضع مشخصی ندارد،  هر چند تنها بازنده هم نیست.

بازندۀ عمدۀ دیگر در قلب «نظم نوین جهانی» اتحادیۀ اروپاست.  این اتحادیه که با خروج انگلستان وزنۀ سنگین و قدرتمند «سیاسی ـ نظامی» خود را از دست داده،  عملاً بی‌پدر شده است.   و به دلائل بی‌شمار،   ایالات‌متحد نیز در ارائۀ حمایت‌های بی‌دریغ به این اتحادیه درنگ می‌کند،   چرا که طرح یک «ویترین» اروپای غربی متمدن و دمکراتیک که پس از جنگ دوم جهانی روی میز آمریکائی‌ها قرار گرفت،   اینک بکلی مطرود و بی‌معنا شده.   دلیل نیز روشن است،  زیرساخت‌های این اروپای به اصطلاح «متمدن» در غرب،  تماماً با تکیه بر ساخت‌وپاخت‌های «مسکو ـ واشنگتن» تکیه داشت،   و اینک که این زیرساخت‌ها به دلائل بی‌شمار متزلزل شده،   واشنگتن دیگر دلیلی جهت حمایت بی‌دریغ از اروپای غربی نمی‌بیند.   در واقع،  پیراهن‌دریدن‌ دولت‌های اروپائی در راه «پیروزی» اوکراین در جنگ بر علیه روسیه نیز فی‌نفسه تلاشی است از سوی اینان جهت بازگرداندن آمریکا به معادلات قارۀ کهن و جلب حمایت واشنگتن از طرح‌های «کهن!»   تلاشی که اگر در حال حاضر دولت «ئوروپه‌ایست» بایدن آن را با دقت دنبال می‌کند،   دلیلی بر امتدادش در دولت‌های بعدی واشنگتن به هیچ عنوان وجود ندارد.

دیگر بازندگان عمدۀ «نظم نوین جهانی» را می‌باید در محافل حاکم بر شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس جستجو کرد.   و شاید نیم‌نگاهی به تاریخچۀ‌ اینان نیز خارج از لطف نباشد.   محافل حاکم بر این منطقه که پس از جنگ دوم جهانی همچون قارچ از صحاری بی‌آب‌وعلف سر برکشیدند،   نه تاریخچۀ مدون و مشخصی دارند و نه فرهنگ شناخته شده‌ای.   از منظر تاریخی،  حتی کهن‌ترین‌شان یعنی پادشاهی عمان نیز یکی از ساتراپی‌های ایران باستان  به شمار می‌رفته است.   بدیهی است که فروهشتگی فرهنگی و سیاسی ایران پس از حملۀ تازیان،  و تحمیل حکومت عرب‌زبان و قتل و غارت و تحمیل دین اجنبی بر کشورمان چنان کرد،  که این مناطق بکلی از کنترل و نظارت ایرانیان خارج شوند.  و هر چند نقشه‌های جغرافیای سیاسی اهالی این مناطق را طی سده‌ها تحت نظارت خلفای عباسی و حتی امپراتوری عثمانی معرفی ‌می‌کنند،  در عمل هیچ دولت قدرتمند و صلاحیت‌داری بر سرنوشت این مناطق نظارتی اعمال نمی‌کرده است.   به همین دلیل نیز،   اهالی این مناطق به تدریج ویژگی‌های شهرنشینی ایرانی،   زبان فارسی و حتی ساختارهای اداری و حکومتی ایرانی‌شان را یک به یک از دست داده،  به قبائل عرب‌زبان،  چادرنشین و بدوی تبدیل شدند.   حتی فروپاشی امپراتوری عثمانی،  و پیروزی همه‌جانبۀ انگلستان و آغاز استقلال برخی از این به اصطلاح «کشورها» پس از جنگ اول نیز تغییر چندانی در شرایط‌شان ایجاد نکرد؛   فقط پس از جنگ دوم،  و به دلیل حضور ایالات‌متحد بود که سرنوشت این مردمان در منطقه تغییرات مهمی به خود دید.

بدیهی است که در چنین شرایطی،   محافل حاکم بر این شیخ‌نشین‌ها جملگی دست‌ساز واشنگتن بوده،  در دست‌های  عموسام دانه بچینند.   ولی مسائل پیچیدۀ نفت و گازطبیعی،  ژئواستراتژی خلیج‌فارس،  همسایگی این منطقه با مراکز مهم تمدن‌ساز جهانی و … چنان کرد که پس از فروپاشی اتحادشوروی،  طمع واشنگتن و مسکو جهت نفوذ در این مناطق هر روز شدت گیرد.   برخورد واشنگتن در چنین شرایطی کاملاً روشن و شناخته شده است؛  سازمان دادن به کودتای نظامی،  سرکوب و برقراری یک حکومت مطیع و مطلوب!  ولی این کودتاها که در دوران روسای جمهور سابق آمریکا،   باراک اوباما و ترامپ سازماندهی شد،   یکی پس از دیگری شکست خورد!  و به دلیل ناکامی یانکی‌ها،‌  حکومت عربستان که در عمل گل‌سرسبد شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس به شمار می‌رود از وحشت کودتا و قتل‌عام عوامل‌اش به دست توطئه‌گران،  به تدریج به خیمۀ روسیه متمایل شده است.   این تغییر و تحول باعث شد تا محافل قدرتمندی در قلب حکومت سعودی‌ها و سپس دیگر شیخ‌نشین‌ها یکی پس از دیگری منزوی و حتی حذف فیزیکی شوند.  ولی نمی‌باید فراموش کرد که وابستگی این شیخک‌ها به سازمان سیا غیرقابل تردید است و با توجه به آنچه در بالا آوردیم،   دولت‌های شیخ‌نشین‌ اگر بالاجبار و به دلیل الزامات استراتژیک روابط بسیار نزدیکی با روسیه برقرار کرده‌اند،   همچون آتاترکی‌های آنکارا هنوز چشم امیدشان به غرب «خیره‌» مانده؛   این ایده برای‌شان بسیار دلچسب است که همچون گذشته‌ها «عزیزدردانۀ» کاخ‌سفید باقی بمانند!  جهت پرهیز از اطالۀ کلام احوالات دیگر بازندگان را بررسی نمی‌کنیم،  و صرفاً نیم‌نگاهی به مسائل کشورمان در سایۀ «نظم نوین» می‌اندازیم.      

در ایران،  این نظم نوین با بحران‌های سیاسی گسترده آغاز شد،  و کشوری که به دلیل سیطرۀ کلان‌مدت استعماری انگلستان،  به قول جیمی کارتر،  رئیس‌جمهور اسبق آمریکا «جزیرۀ ثبات» نام گرفته بود،  پس از فروپاشی شوروی عملاً تبدیل شد به «دریای متلاطم!»  واکنش آمریکائی‌ها اینبار نیز کاملاً قابل پیش‌بینی بود؛  کودتا،  فروپاشانی،  اوباش‌پروری،  ایجاد درگیری‌های خیابانی، و … اینجا نیز یانکی‌ها به عادت همیشگی انتظار داشتند تا همچون غائله‌های شهریور 1320،  28 مرداد،  6 بهمن،  و … و خصوصاً 22 بهمن 57 با لات‌بازی‌های معمول حکومت مطلوب‌شان را به قدرت برسانند.  ولی زهی خیال باطل!  

آمریکا موفقیتی نداشت،  و با دلبستگی به شیوه‌های وحشیانه‌اش نه فقط شانس خود را در حفظ نفوذ در آیندۀ ایران به صفر رساند،   که از طریق به کارگیری همه‌جانبۀ نیروهای وابسته،   چه در درون و چه در بیرون مرزها،  عملاً دیواره‌هائی که اپوزیسیون خارج‌نشین و حاکمیت داخلی را حداقل در ظاهر امر از یکدیگر مجزا می‌کرد نیز فروپاشاند.   نتیجتاً به دلیل عملکرد نادرست دولت‌های پیاپی در ایالات‌متحد،   اوپوزیسیون خارج‌نشین و حکومت ملایان،   به ادبیات،  عملیات و نیروها و حتی شبکه‌ها و شیوه‌هائی یک‌سان روی آورده‌اند!   با بررسی علمی و اصولی گفتمان و ایده‌های ایندو جریان،  به صراحت خواهیم دید که ایندو ساختار اگر چه در ظاهر «مخالف» می‌نمایند،   در باطن،   اهداف و آرمان‌هائی یک‌سان دنبال می‌کنند!   اینان علیرغم تمامی «اختلافات» ظاهری،  همچون آتاترکی‌های آنکارا و شیخک‌های خلیج فارس،   با نفی ریشۀ یکصدسالۀ حاکمیت استعماری بر سرنوشت ملت ایران،  چشم امیدشان به واشنگتن خیره مانده.   خلاصۀ کلام،  آرمان‌های‌ این جریانات سیاسی «دست‌ساز» در روس‌ستیزی خیره‌سرانه و بی‌منطق و مضحک،   و مخالفت با هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان در منطقه «درجا» می‌زند.   به عنوان نمونه نیم نگاهی بیاندازیم به هم‌صدائی کیهان ملایان و کیهان لندن در واکنش به صدور بیانیۀ مسکو و 6 کشور حاشیۀ خلیج فارس در مورد جزایر سه گانه.

کیهان ملایان با انتشار بیانات کنعانی ـ  سخنگوی وزارت امور خارجه جمکران ـ   به «تعلق ابدی» سه جزیره مذکور به ایران اشاره دارد:

«[…] ناصر کنعانی […]  بیانیۀ مشترک روسیه و کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس درخصوص جزایر سه‌گانه ایرانی را مردود خواند و تصریح کرد:  این جزایر تعلق ابدی به ایران داشته […]»

منبع: کیهان جمکران،   مورخ 20 تیرماه سالجاری 

ولی کنعانی فراموش کرده که اهداء این سه جزیره به حکومت سابق ایران،  پیامد تقدیم جزیرۀ بحرین به امپراتوری بریتانیا بود!   در ضمن یک «سرزمین» به هیچ دولت و ملتی «تعلق ابدی» ندارد؛   با پیروزی در جنگ فتح می‌شود،  و در پی شکست در جنگ از دست می‌رود!   و حکومت ملایان که 44 سال است،  با دخیل بستن به حجاب و بساط حسین در کربلا ملت ایران را سرکوب می‌کند،  و ظاهراً برای آمریکائی‌ها شاخ و شانه می‌کشد،  جرأت ندارد جهت تعیین تکلیف این سه جزیره به امارات اعلان جنگ دهد!   باشد تا آرزوهای کودکستانی و بیابانی «کیهان لندن» و ایندیپندنت فارسی هم برآورده شود:

«از لاوروف بخواهید که از ملت ایران عذرخواهی کند و امضای خود را به طور علنی پس بگیرد.»

منبع:  اینیدیپندنت فارسی،   مورخ 18 ژوئیۀ سالجاری

ولی امضاء یک بیانیه،  ‌ تعهدی رسمی است،  آنهم از سوی دولت روسیه؛  پس‌گرفتنی هم نیست!  ثانیاً پیش از ‌روسیه،  دولت چین نیز عملاً همین پیشنهاد را به امارات و حکومت ملایان  ارائه کرده بود.   چرا زمانیکه پیشنهاد چین مطرح شد،‌  «کیهان‌ها» خفقان گرفته بودند؟  و به چه دلیل به محض ورود روسیه به این میدان شاهد‌ عرعر مک‌کارتیست‌های برون‌مرزی و داخلی هستیم:

«[…] باید به صورت جدی با روسیه برخورد شود […] باید از روسیه خواسته شود که هم معذرت‌خواهی کند و هم مواضعش را تغییر بدهد […] اگر همان زمان که چین اقدام شبیه روسیه را انجام داد و […] مصوبات شورای همکاری خلیج فارس را تأیید کرد،  ایران جدی‌تر برخورد کرده بود، چنین اتفاقی نمی‌افتاد […]»

منبع:  شرق،   ‌مورخ 24 تیرماه سالجاری

البته دلیل این «یک بام و دو هوا» روشن است؛   نیازی هم به توضیح ندارد.   ولی فراموش نکنیم،   زمانی که آریامهر جزیرۀ شیعه‌نشین بحرین را به امیر سنی‌مسلک تقدیم می‌کرد،  صدائی از حوزه‌های «سلحشور» علمیۀ شیعیان جهت حمایت از «اولاد حسین» به گوش نرسید.  کیهان مصباح‌زاده هم اعتراضی به این عمل نکرد.   خلاصه بگوئیم،  این روحانیت همان روحانیت است،  و این کیهان‌ها همان کیهان؛   عربده‌شان را هم فقط زمانی خواهیم شنید که «ام. آی. 6» پوزه‌بندشان را بردارد.  در غیراینصورت بچه‌های خوب و ساکتی هستند. 

با این وجود،  علیرغم شرایط تأسف‌باری که سیاست استعماری در زمینه‌های اجتماعی،  اقتصادی،  رفاهی،  بهداشتی،  آموزشی و …  در کشورمان  به وجود آورده،   «نظم نوین» مزیت‌هائی نیز برای ایرانیان به همراه دارد؛   هماهنگی و هم‌آوائی اپوزیسیون ساختگی و حکومت استعماری تهران را علنی کرده.   در این راستا ملت ایران به صراحت می‌بیند که چگونه واشنگتن با شامورتی‌بازی یک کالای بنجل،  مستعمل و اسقاطی را بارها و بارها به ملت ایران در بسته‌بندی‌های متفاوت حقنه کرده،   و امروز نیز قصد دارد همین کالای بنجل را با شعارهای فریبنده به خورد خلق‌الله دهد.   

کلیدواژه‌های این تجارت استعماری «ثابت» و غیرقابل تغییر باقی مانده:   کشور شیعه،    روحانیت و پادشاه دل‌سوز،  ارتش جان بر کف،   دانشگاه‌ و دانشگاهیان عزیز و ارجمند،  بازاریان ‌درستکار،  نظام اداری مناسب،  قوۀ قضائیۀ دل‌سوز،   قوانین خوب و انسانی و … توگوئی تمامی مشکلات این مملکت فقط به دلیل حضور چند سر اوباشی است که برخی مشاغل را اشغال کرده‌اند!   ولی واقعیت را امروز به صراحت می‌بینیم؛ ‌  رابطۀ مشکلات مملکت و اوباشی که صحنه را اشغال می‌کنند،  رابطۀ منطقی علت‌ومعلول است.   

بارها در مطالب این وبلاگ گفته‌ایم که سرنوشت کشور ایران در پی نتایج جنگ در اوکراین مشخص خواهد شد.   اگر آمریکا دست‌دردست ارتش «آزوف» و اوباش کاتولیک و نئونازی‌هائی که از سراسر جهان در اوکراین گرد آورده به پیروزی دست یابد،  حکومتی از نوع اوکراین نیز از مرده‌ریگ میرپنج‌ایسم و خمینی‌ایسم سر بر خواهد آورد.   و ایرانیان می‌باید بار دیگر در دامان یک فاشیسم تازه‌نفس شاهد چپاول ثروت‌ها و سرکوب نیروهای سازنده‌شان باشند.   در غیراینصورت شرایط نوینی ایجاد خواهد شد،  و نقش نیروهای سازنده کلیدی می‌شود.   دیپلماسی،  برنامه‌ریزی و خصوصاً بارقه‌ای،   هر چند مختصر از «صداقت سیاسی» جایگزین شعارهای توخالی شده،  دیرینه‌پرستی،  شخصیت‌سازی و اوباش‌پروری تا حدودی به حاشیه رانده می‌شود.   البته اینهمه اگر در آن میعاد چنین پتانسیلی در ملت ایران باقی مانده باشد.     

شیعی، بهائی، رجوی!

روز سه‌شنبه 30 خردادماه سالجاری،  فرمانداری پاریس به دلائل امنیتی،  گردهمائی سالانۀ اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق را در این شهر ممنوع می‌کند!   سپس پلیس آلبانی با حکم دادستانی و با اطلاع قبلی وارد اردوگاه سازمان مجاهدین خلق می‌شود،   و مورد تهاجم ساکنان‌اش قرار می‌گیرد.  در این درگیری یک مجاهد کشته و چندین تن نیز زخمی می‌شوند.   مجموعه عملیات اخیر علیه این سازمان اسلام‌گرا با واکنش‌های متعددی در سطوح مختلف روبرو شده.  برخی این عملیات را نتیجۀ «سازش» دولت فرانسه با ملایان عنوان می‌کنند،  گروهی نیز معتقدند که برخورد تند با مجاهدین جهت به ارزش گذاردن سلطنت‌طلبان و مرکزیت دادن به جریان رضاپهلوی است.  و از آنجا که،  این واکنش‌ها نه ریشه‌های اصلی بحران فعلی را می‌کاود و نه خطوطی را که سرنوشت این سازمان را رقم خواهد زد ارائه می‌کند،  وبلاگ امروز را به تحلیل این تحولات اختصاص می‌دهیم. 

در این راستا نیازمند آشنائی با تاریخچۀ این سازمان طی بحران «انقلاب اسلامی» خواهیم بود،   سپس خاستگاه واقعی،  و نه تخیلی این تشکیلات را مورد بررسی قرار می‌دهیم.  در پایان نیز نگاهی خواهیم داشت به ارتباط این سازمان با دیگر مخالفان حکومت اسلامی و خصوصاً با ساختار ولایت‌فقیه.   پس نخست برویم به سراغ «تاریخچه!»

با وجود تشابهات ایدئولوژیک بین روحانیت شیعه و سازمان مجاهدین خلق،‌   برخلاف آنچه اغلب از سوی سلطنت‌طلبان مطرح می‌شود،   این سازمان به هیچ عنوان نقش تعیین‌کننده‌ای در «انقلاب اسلامی» ایفا نکرده.  دلیل هم اینکه شمار فعالان‌اش طی آشوب‌هائی که به کودتای 22 بهمن 57 منتهی شد،  بسیار قلیل بوده است.  مشکل بتوان پذیرفت که در یک حرکت سیاسی در گستره‌ای به وسعت کشور ایران،  این تعداد اندک نقش قابل اعتنائی ایفا کرده باشد.   با این وجود،  چند عامل در روزهای بعد از کودتای 22 بهمن،  باعث شد که «نقش» این سازمان در مسائل سیاسی کشور کلیدی شود.

نخست اینکه رادیوهای غربی که در دوران غائلۀ «انقلاب اسلامی» برای حکومت ملایان و نگرش‌های «دینی» حوزوی،  تبلیغات گسترده‌ای به راه انداخته بودند،  به نحوی از انحاء ابزاری نیز جهت توجیهات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین و دیگر عناصر اسلامگرا فراهم می‌‌آوردند.  عوام‌الناس هم به دلیل بیگانگی با تجزیه و تحلیل دکترین‌های سیاسی،‌  ریشه‌های تاریخی،  ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و غیره،‌ تحت تأثیر این تبلیغات،  در مخیله‌‌شان «اسلام» را ایده‌آلیزه کرده و تمامی ایده‌آل‌های شخصی،  خانوادگی،  محفلی،  گروهی و حتی طبقاتی خود را در آن می‌دیدند!   در نتیجه،  ایجاد «محبوبیت» برای روحانیت شیعه و حکومت اسلامی که هدف اصلی رادیوهای غربی به شمار می‌رفت،   به دلائل تاریخی و اجتماعی برای امثال سازمان مجاهدین خلق نیز منبع تأمین محبوبیت و وجاهت «مردمی» شده بود!   خلاصۀ کلام،   دکترین مجاهدین به صورت غیرمستقیم مورد «الطاف» تبلیغاتی عموسام نیز قرار ‌‌گرفت!    

پس از تحکیم پایه‌های کودتائی حکومت اسلامی،  دیری نگذشت که چهرۀ واقعی ملایان شیعه نمایان شد.  و با اوج‌گیری انحصارطلبی،  زن‌ستیزی،  سرکوب و سانسور و خصوصاً تحجر و توحش ملای شیعه،  کاخ پوشالی ایده‌آل‌های اسلامی عوام نیز بر سرش فروریخت.   خلق‌الله در شرایطی آرمان‌های‌اش را از دست می‌داد،   که نه امکان داشت به دوران سلطنت بازگردد،   و نه می‌توانست در کنف حمایت سازمان‌هائی از قماش جبهۀ ملی،  نهضت‌آزادی،  حزب توده و … که همکار و همآوای ملایان بودند،  ملجاء و پناهگاهی بیابد.   از سوی دیگر،  تضاد ملایان با مجاهدین خلق هر روز علنی‌تر می‌شد،  چرا که هم‌سانی‌های ایدئولوژیک مجاهدین با ملاجماعت نهایت امر تبدیل به عامل خطرناکی  برای ملایان شده بود.  این امکان وجود داشت که مجاهد لقمۀ لذیذ حکومت و چپاول را از دهان ملا در آورده و به دهان خود بگذارد.   از اینرو شدت عمل بر علیه سازمان مجاهدین خلق در دستور کار ولی‌فقیه قرار گرفت.  

پر واضح است که شدت عمل حکومت منفورالملۀ ولایت فقیه بر علیه مجاهدین خود ابزاری شود جهت توجیه «حقانیت‌» این سازمان!   نتیجتاً عوام‌الناس،  خصوصاً جوان‌تر‌ها که پیشتر تبلیغات عموسام با «اسلام سیاسی» آندکترینه‌شان کرده بود،  در واکنش به فروپاشی آرمان‌های افلاطونی‌شان و در مسیر مخالفت با حکومت ملا،   به سرعت جذب سازمان مجاهدین خلق شدند.   و این بود دلیل افزایش نجومی شمار فعالان و هواداران این سازمان پس از دستیابی ابوالحسن بنی‌صدر به مقام ریاست جمهوری.  ولی این افزایش نجومی بیش از آنچه نشانۀ اعتقاد به بنیادهای سیاسی و فکری این سازمان باشد،   بیشتر بازتاب بیم‌ونگرانی جوانان از آینده‌شان در حکومت ملایان بود. 

ناکامی بنی‌صدر در شطرنج سیاسی،  به فرار وی و سازمان مجاهدین از ایران انجامید.  به این ترتیب،  مجاهدین درگیر بده‌بستان‌های سیاسی‌ای شدند که نهایت امر تیرخلاص را بر پیکرشان شلیک کرد.   خلاصۀ کلام،   صحنه‌آرائی‌ها،  تبلیغات پیرامون ترورهای «منتسب» به اینان در ایران،  فعالیت مداوم خیابانی و تظاهرات در اروپا و آمریکا و … نتوانست یک واقعیت سیاسی و ساختاری را کتمان کند،   و آن اینکه،   سازمان مجاهدین خلق زائده‌ای است بر پیکر «انقلاب اسلامی!»   این تشکیلات نمی‌تواند آرمان‌ها،  ایده‌آل‌ها و خیزش‌هائی را رهبری کند که بر علیه دکان ولایت فقیه و روحانیت شیعه بر پا می‌شود.   به عبارت ساده‌تر،  هماوائی سیاسی این سازمان با «آرمان‌های اسلامی» که طی بلوای 22 بهمن ابزار محبوبیت‌اش شده بود،   نهایت امر عاملی بازدارنده شد در نقش‌آفرینی آ‌یندۀ سیاسی‌اش.

از این مرحله به بعد سازمان مجاهدین خلق ابزاری بود در دست سیاست‌بازان غربی.  از این سازمان هر آنچه ‌خواستند ساختند،  و جهت چک‌وچانه‌ با یکدیگر،  امتیازگیری و باجگیری از حکومت تهران،   نسق‌کشی در داخل و خارج مرزها و … مجاهدین خلق وجه‌المصالحه می‌شدند.  به قولی نقش «مرغ» ایفا می‌کردند؛  هم در عروسی و هم در عزا سرشان را می‌بریدند!  ورود پلیس آلبانی به محل اقامت اعضای این سازمان که از سوی سفارت آمریکا در آلبانی هم مورد حمایت قرار گرفته،  یک‌بار دیگر نشان داد که چرخش‌ها در سیاست بین‌المللی،   چگونه رابطۀ حاکمیت‌های غربی را با این سازمان دیگرگون می‌کند. 

این سازمان تشکلی است مسلح،  و رهبران‌اش پس از خروج از کشور می‌بایست این اصل را  منطقاً در نظر می‌گرفتند که ابزاری خواهند شد جهت باج‌گیری و سیاست‌گزاری در کف محافل خارجی.   ولی اینان بجای تقسیم سازمان به گروه‌های «اتمیزه» و پنهان کردن‌‌شان از رصد دولت‌های میزبان و عرصۀ فعالیت‌های سیاسی محلی،   قدرت فرضی تشکیلات‌شان را هر چه بیشتر به «نمایش» گذاردند!   و آنچه امروز بر اینان می‌رود،   نتیجۀ محاسبات غلط رهبران این تشکل سیاسی و بده‌بستان‌های محفلی‌شان است.   اما از آنجا که به استنباط ما نقش مجاهدین خلق در سیاست کشور،  حداقل طی نیم قرن آینده در ابهام کامل فروافتاده،  این نوع بررسی‌ها را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم،  و می‌پردازیم به ارتباط این تشکل با دیگر احزاب و گروه‌های سیاسی.

در بررسی سرنوشت تشکل‌های سیاسی یک اصل را هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد و آن اینکه،   «یک جریان سیاسی ضعیف می‌شود؛  قدرت می‌گیرد؛  ولی‌هیچگاه کاملاً از بین نخواهد رفت!»    ولی در سایۀ تبلیغات غرب و پهلوی‌پرستان،  در مورد مجاهدین خلق یک واقعیت به سکوت برگزار شده.   و آن اینکه،  خاستگاه واقعی این سازمان نه تعالیم مارکس و انگلس است،  و نه بازخوانی قرآن و نوآوری‌های دینی؛   خاستگاه واقعی اینان همان مرداب متعفن روحانیت شیعۀ اثنی‌عشری است،  که پیوندی ناگسستنی با پهلوی نیز دارد.   جالب اینکه،  ‌ وابستگی این سازمان به دکترین تشییع و اعتقادات و مبانی دین اسلام،   به مراتب از امثال اسماعیلیه و بهائیت نیز عمیق‌تر است.   به عبارت ساده‌تر اینان حتی در حد این فرقه‌ها خود را از روحانیت شیعۀ کلاسیک جدا نکرده‌اند.  در نتیجه از منظر تاریخی سازمان مجاهدین حتی در حد یک فرقۀ «سیاسی ـ  عقیدتی» نیز موجودیت ندارد.   با این وجود،  به استنباط ما  این سازمان در کنف حمایت برخی سیاست‌های جهانی،  خواهد توانست همچون اسماعیلیه و بهائیت،  در قوالبی محدود و سکتاریست به موجودیت خود ادامه دهد و همچون اینان،  نه صرفاً با حاکمیت در ایران که با دیگر حاکمیت‌های منطقه‌ای و حتی جهانی ارتباطاتی نیز برقرار نماید. 

مسلماً بسیاری از اعضای این سازمان،   در صورت چرخش‌های تعیین‌کننده در سیاست داخلی و خارجی حکومت ملایان این تمایل را خواهند داشت که در قفا جذب حکومت اسلامی فعلی شوند؛   گروه دیگری نیز به سوی سلطنت‌طلبی و یا حتی «مارکسیسم ـ  لنینیسمی» بدوی کشیده خواهند شد که احزاب تندرو چپ علم کرده‌اند.   در هر حال،  دوران موجودیت این سازمان تحت عنوان یک جریان سیاسی «قائم به ذات» دیگر سپری شده است.  در مخالفت با این نگرش برخی چنین می‌گویند که،   «اگر شیعه که روزگاری کافر و مستوجب مرگ بود حاکم ایران شد،  چرا مجاهد حاکم نشود؟!»    البته این بیانات از منظر تاریخی صحت دارد،  ولی از زاویۀ پدیده‌شناسانۀ هزارۀ سوم بکلی بی‌پایه و مردود است.   در تاریخ تمدن بشر،  دوران مذهب‌سازی،  فرقه‌بازی و دین‌پردازی سپری شده.   بشر امروزی جهت خروج از بن‌بست دین‌خوئی از ابزارهای نوینی برخوردار است که در قرون‌وسطی در دست نداشت؛   «آزادی بیان»،   دمکراسی،  لائیسیته و تعالیم متفکران مدرنیته،‌   به بشر امروز هر آنچه جهت خروج از این بن‌بست نیاز دارد اهداء کرده‌.   و اگر ایرانی واقعاً می‌خواهد در تلاشی تاریخی از سیطرۀ عرب‌پرستی‌‌ای که چهارده قرن است چون موریانه بر پیکرش می‌تازد نجات یابد،‌  بالاجبار می‌باید مسیر متمدنانه‌تری برگزیده،   دست از مذهب‌تراشی و  فردستائی و ایدئولوژی‌پرستی و فرقه‌گرائی بشوید.

جیمی بایدن و جوزف کارتر!

ضدحملۀ به اصطلاح «تاریخی» نیروهای نظامی 50 کشور که تحت پوشش ارتش اوکراین  در خاک اینکشور فعالیت می‌کنند نهایت امر صورت گرفت و نتیجۀ تعیین‌کننده‌ای که پایتخت‌های غربی از آن انتظار داشتند حاصل نشد.   شرایط اسف‌باری که شکست ضدحملۀ کذا در اوکراین به بار آورد،   به والس دیپلماتیک گستردۀ دیپلمات‌های غربی و صندوقداران سرمایه‌داری غرب،  در چین،  ایران،  عربستان و دیگر کشورهای جهان منجر شده است.   باشد تا اگر ارتش 50 کشور نتوانست زیر پای روسیه را بکشد،  حداقل دیپلماسی،  قول‌وقرارهای بیخ‌دیواری،  حق‌حساب‌های زیرمیزی و …  مفری جهت نجات جبهۀ کذا بگشاید.   در کشورمان نیز این بده‌بستان‌ها به آزادی بخشی از دارائی‌های ملت ایران که توسط حکومت حقوق‌بشری آمریکا توقیف شده انجامید،   و گویا قرار است مبالغ قابل‌توجهی دلار پشت‌سبز به دست خلیفۀ مسلمین برسد.  ملایان نیز از هم اکنون گیس‌کشی‌های نیم‌قرن اخیر بر سر حجاب را شدت بخشیده،  تا حد امکان زنان و جوانان را حسابی سرکوب می‌کنند. اینان از سوی دیگر،  با بسیج اوباش و زُوار و برپائی دستگاه حاجی‌سازی،‌   شیخ‌تراشی،‌ گنبدسازی و تأمین خرج‌ومخارج خانواده‌های «محترم» حزب‌اللهی در انگلیس و کانادا و آمریکا و استرالیا،   و خصوصاً تشدید زوزه و روضه برای امام شهید،   قرار است کشور را بیش از این‌ها «آبادان» نمایند.

در وبلاگ امروز نیم‌نگاهی به جنگ اوکراین انداخته،   سپس سری به والس دیپلماتیک جهانی می‌زنیم و نهایت امر مطلب را با بررسی هیاهوی عوامل ولی‌فقیه بر سر حجاب و عفاف و کثافات و نجاسات و اخلاق اسلامی به پایان می‌بریم.  پس نخست برویم به سراغ عملیات ویژۀ روسیه در اوکراین.

‌جنگ‌افروزی در مرزهای غربی روسیه و تلاش جهت فروپاشاندن حاکمیت اینکشور از دیرباز یکی از آرزوهای بزرگ قدرت‌های غربی به شمار می‌رفته است.   ناپلئون و هیتلر نیز دقیقاً از همین مسیر عبور کردند.  خلاصه این اولین بار نیست که در مرزهای غربی روسیه سیل خون به راه اوفتاده،   هر چند امیدواریم که با نهائی شدن نتیجۀ جنگ فعلی،  این آخرین بار باشد.   پیام حکومت‌های غربی‌ به زلنسکی و اوباشی که در اطراف‌اش تجمع کرده‌اند روشن است؛  یا موفقیت نظامی کسب می‌کنید،  یا حمایت ما را از دست می‌دهید!   به عبارت دیگر،  تا جان در بدن دارید باید ملت اوکراین را به گوشت دم توپ مسکو تبدیل کنید،  در غیراینصورت پوتین ‌می‌آید دم در خانه‌تان!  

در واقع،  به گروگان گرفتن ملت‌ها و قرار دادن توده‌های وحشتزده در برابر لولۀ توپ،   یکی از روش‌های کهن دولت‌های غربی جهت تحکیم مواضع سیاسی‌شان بوده است.  اگر فراموش نکرده باشیم در دوران عرعرهای انقلابی روح‌الله خمینی نیز قضیه دقیقاً همین بود.  آمریکا در عمل با فروپاشاندن ساختار دولت آریامهری که خودش سر هم کرده بود،   به ملتی که عمری را در استبداد سیاسی زندگی کرده بودند پیام می‌داد که یا استبداد نوین را می‌پذیرید،‌  یا با آشوب و بلبشو روزگارتان را سیاه می‌کنیم.   پاسخ به این پیام نیز کاملاً‌ روشن بود:   «حزب فقط حزب‌الله!» 

ولی با فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات گستردۀ ژئوپولیتیک که به دنبال آمد،  این نوع سیاست‌ها دیگر کاری از پیش نمی‌برد.  در جنگی که چند سال پیش،  غربی‌ها از طریق ارسال اوباش مسلح به سوریه در اینکشور به راه انداخته بودند،  دقیقاً همان پیامی را می‌فرستادند که پیشتر برای ملت ایران ارسال کرده بودند.   متن پیام نیز روشن بود،   یا با استبداد اخوان‌المسلمین که ما برای‌تان پیش‌بینی کرده‌ایم همراهی می‌کنید،  یا قتل‌عام می‌شوید.   فراموش نکرده‌ایم دورانی را که باراک اوباما با آن لبخند «خررنگ‌کن» روزی پنج نوبت زوزۀ «اسد ماست گو» سر می‌داد.  ولی اسد خوشبختانه آریامهر نشد،   و از برابر سیاهی لشکر استعمار نگریخت.   در نتیجه باراک اوباما و سرجهازی‌های اروپائی‌اش ـ  فرانسوا اولاند،  دیوید کامرون و … ـ   جملگی سرافکنده و مغبون بازنشسته شدند!    

طی این تجربۀ هولناک دیدیم که چگونه سیاست غرب در سوریه شکست خورد،  و تلاش دستگاه تبلیغاتی واشنگتن و لندن‌ نیز نتوانست دمشق را در انزوای سیاسی قرار دهد.   ولی پایتخت‌های غربی دست‌بردار نیستند،  و امروز در کشور اوکراین دقیقاً همین روند به کار اوفتاده.   با دخالت مستقیم در مسائل داخلی اوکراین،  و پیش انداختن دلقکی به نام زلنسکی ملت اوکراین را به گوشت دم توپ روسیه تبدیل کرده‌اند.   پیام نیز روشن است؛   برای ملت بی‌پناه اوکراین راهی جز جنگیدن و قربانی شدن جهت تحقق اهداف پنتاگون باقی نمانده است.   از هم امروز مسلم است که اوکراین برندۀ جنگ نخواهد بود،   ولی این واقعیت گویا هیچ اهمیتی ندارد.   آن‌ها که در حال حاضر در پایتخت‌های غربی برای پیروزی اوکراین سرودست می‌شکنند،  بزودی یا جهان را از شر وجودشان پاک می‌کنند،  یا بازنشسته می‌شوند.    به قولی،   از امروز تا آنزمان نه خانی آمده و نه خانی رفته؛   روز از نو،  روزی از نو!   این ملت اوکراین است که می‌باید طی دهه‌های متمادی،   وزنۀ سنگین میلیون‌ها آواره،  فراری و کشته و زخمی و بازسازی کشوری ویرانه را به دوش بکشد!

در واقع،  غرب گویا نتایج نه چندان درخشان ضدحملۀ اوکراین را قبلاً نیز پیش‌بینی ‌کرده بود،  چرا که والس دیپلماتیک ویژه‌ای جهت جبران بحرانی که در راه خواهد بود،  از هم اکنون به راه انداخته.   تقریباً همزمان با نشست اقتصادی سن‌پترزبورگ در روسیه،   صندوقداران سرمایه‌داری آمریکا ـ  امثال ایلان ماسک،  بیل‌گیتس،  و … ـ  نیز به دیدارهای «اقتصادی ـ سیاسی» مشغول شده‌اند،  و دیپلمات‌ها و عمله‌واکرۀ کاخ‌سفید و دیگر «کاخ‌ها» جهت سربازگیری و حفر خندق‌های تدافعی به دامن عربستان،  چین،  مغولستان و حتی حکومت ملایان در تهران دخیل بسته‌اند.   

اینکه آیا اهداف آمریکا با چنین دخیل‌هائی به معجزات مورد نظر دست یابد،   مسئله‌ای است که می‌باید با نهائی شدن چشم‌انداز جنگ در اوکراین مشخص شود.   ولی به صراحت می‌توان گفت که این دیدارها در قاموس پایتخت‌های غربی جز گسترده‌تر‌ کردن جبهۀ جنگ با روسیه معنائی ندارد.  آمریکا و شرکاء اینبار در صدد بازتولید نسخۀ پساجنگ ویتنام یعنی ایجاد جبهۀ گستردۀ «پکن ـ تهران ـ عربستان» بر علیه روسیه هستند.   با این تفاوت که نه کشورهای چین و ایران و عربستان در شرایط سال‌های 1980 قرار دارند و نه اوکراین می‌تواند افغانستان دوم باشد.     

به هر تقدیر،  مشکل بتوان تصور کرد که از دیدارها و خوش‌وبش‌های «دوستانه» و دیپلماتیک با امثال محمدبن‌سلمان،  آبی گرم شود.   بن‌سلمان که چند سال پیش قرار بود با کودتای خونینی تسلیم باند اخوان‌المسلمین شود،  در چه شرایطی حاضر خواهد بود بار دیگر سرنوشت خود،  خانواده و تخت‌وتاج‌اش را به دست کسانی بسپارد که سوء‌نیت‌شان را به اثبات رسانده‌اند؟!   ولی تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود،  در راستای حفر خندق‌‌های جدید،  آمریکا با تقدیم بخشی از ارزهای مصادره شدۀ ملت ایران به حکومت ملایان،  ظاهراً این حکومت مفلوک را در مرکز توجهات‌اش قرار داده! 

حکومت ملایان آش‌درهم‌جوشی است که مشکل بتوان در هیچ کشوری نمونه‌اش را یافت.   طی نزدیک به نیم‌قرن،  ملایان در دامن سرمایه‌داری آمریکا نشسته‌اند؛   از حمایت‌های بی‌دریغ واشنگتن جهت حفظ موجودیت‌شان بهرهمند می‌شوند؛   یک لحظه نیز از حملۀ تبلیغاتی به آمریکا و به راه انداختن جنگ زرگری و آنچه «نبرد با آمریکا» می‌خوانند غافل نیستند!   این تضاد ساختاری را چگونه می‌توان تبیین کرد؟!   

بله،  این حکومت برای ملت ایران نهایت امر تبدیل شده به یک عارضۀ ملی و تاریخی.  دستگاه «انقلاب اسلامی» به دلیل وابستگی تام وتمام به آنگلوساکسون‌ها،   چرخش به سوی شرق را نمی‌پذیرد،  و تمامی اهداف و آرمان‌ها و وابستگی‌های تجاری،  مالی و صنعتی‌اش در اردوگاه غرب متمرکز شده.   نوچه‌ها و صادراتی‌ها و عمله‌واکرۀ حکومت نیز به کشورهای غربی مهاجرت می‌کنند،   و هر چند حکومت کذا ادعای مبارزه با غرب دارد،  به صورت زیرجلکی مبلغ لایه‌های مبتذل فرهنگ عامیانۀ غرب در ایران شده!   تولید را در کشور تعطیل کرده،   و ایران را به بازار مکارۀ چین و دیگر کشورهای حوزۀ دلار تبدیل نموده،   هر چند دست از ادعای استقلال اقتصادی و مالی و سیاسی برنمی‌دارد.   البته در این میانه آنچه حکومت مهم تلقی می‌کند و بر سرش هیاهو به راه می‌اندازد،   توضیح‌المسائل و آیه‌های قرآن است و حجاب اسلامی و بقیۀ دوزو کلک‌بازی‌های مخصوص ملایان!

خلاصه نزدیک به نیم قرن است که ملت ایران،   تحت استیلای یک حکومت سرکوبگر و وابسته به غرب،   پیامدهای شوم شعار «نبرد با آمریکا» را نیز متحمل می‌شود!   البته این صورتبندی مسلماً بازتاب منافع کلان بانک‌ها،  دولت‌ها و صنایع در کشورهای غربی است،   و سناریوی آن نیز توسط سازمان سیا و پنتاگون تنظیم شده؛   ملایان بازیگران محلی این سناریو هستند.  و همانطور که دیدیم،   آمریکائی‌ها که از نتایج «درخشان» طرح‌شان در ایران بسیار خرسند بودند،  تلاش کرده‌اند تا این طرح «شترگاوپلنگ» را در تمامی مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی اجرائی کنند.   ترکیه،‌  پاکستان،  عراق،  افغانستان،  مصر، لیبی و … چند نمونه از این برنامه‌اند.   ولی فروپاشی اتحادشوروی و ورود فدراسیون روسیه به میدان دیپلماسی منطقه طرح‌های اسلام‌نوازانۀ واشنگتن را کله‌پا کرده.   ما هم جهت اجتناب از اطالۀ کلام در مطلب امروز،  صرفاً کله‌پا شدن برنامۀ آمریکائی‌ها در ایران را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

با ورود قدرتمندانۀ فدراسیون روسیه به مناسبات دیپلماتیک خاورمیانه،  هیئت حاکمۀ «انقلاب اسلامی» هر چند در مجموع نوکر غرب‌ به شمار می‌رود،  در ظاهر به دو گروه تقسیم شده.   یک گروه خواستار هماهنگی با سیاست شرق ـ  روسیه،  چین و هند ـ  می‌شود،   و گروه دیگر ادعا دارد که شرق به درد نمی‌خورد و می‌باید به غرب ـ  اروپا،  کانادا، آمریکا و استرالیا ـ  چسبید.   البته همانطور که گفتیم این ظاهر امر است.  ملایان تلاش دارند با تکیه بر حاشیه‌ای که «شرق‌دوستی‌» رسانه‌ای‌شان تأمین می‌کند،   هم دیپلماسی یانکی‌ها را تا حد امکان مورد حمایت قرار دهند،  و هم موجودیت‌‌شان را در برابر عکس‌العمل‌های تند مسکو حفظ نمایند.   به همین دلیل شاهدیم که طی سه دهۀ اخیر،  حکومت ملایان پای در خیزابه‌های سیاسی‌ای گذارده که غیرقابل پیش‌بینی می‌نمود؛   اصلاح‌طلبی،  جنبش سبز،  و …  که آخرین‌شان خیزش «زن،  زندگی، آزادی» است.  این خیزابه‌ها که از نفرت عمومی نسبت به حکومت ملایان نشأت می‌گیرد،  زمینۀ مناسبی جهت پیشبرد سیاست‌های آمریکا فراهم آورده.  چرا که واشنگتن با هیاهو و تبلیغات این خیزش‌ها را از اهداف واقعی و میهنی‌شان جدا کرده،  می‌کوشد تا مهره‌های مورد نظرش را به ارزش ‌بگذارد.  و از سوی دیگر،  روسیه به دلیل عدم برخورداری از اهرم‌های موثر در سیاست ایران،   تلاش خود را متمرکز کرده تا این بحران‌ها را تاحد امکان کاهش دهد.  

ولی شکست جبهۀ غرب در اوکراین که مسلماً‌ طی روزهای آینده با صراحت بیشتری به نمایش در خواهد آمد،   صورتبندی بالا را به طور کلی درهم ریخته.   از یک‌سو،   هیاهو و تبلیغات محافل وابسته به غرب و عربدۀ «آزادیخواهانۀ» اوباش جذابیت‌شان را به طور کلی از دست داده‌،  و اراذل وابسته به غرب با تحرکات بازاری‌‌ و مبتذل‌شان نهایت امر منزوی شده‌اند.   در همین راستا،  روسیه که تا پیش از جنگ اوکراین در تحولات سیاسی ایران  نقش «آرام‌بخش» ایفا می‌کرد،   امروز رسماً نقش کاتالیزور را ایفا می‌کند.  برای مقابله با این کاتالیزور است که آمریکا سفرهای دیپلماتیک اخیر را به راه انداخته.

تقریباً همزمان با دیدار وزیر امور خارجۀ آمریکا از پکن،   واشنگتن محمد بن‌سلمان،  ولیعهد عربستان را نیز با طبل‌ودهل جهت ملاقات با رئیس‌جمهور فرانسه به کاخ الیزه می‌فرستد،  و شاهدیم که وزیر امور خارجۀ عربستان نیز سروکله‌اش در تهران آفتابی می‌شود.   به عبارتی  واشنگتن تلاش دارد تا حد امکان پشت‌جبهۀ مسکو را خالی کند!   ولی این تلاش به دلیل تحولات سیاسی جهانی مسلماً ناکام خواهد ماند.   به طور مثال،   وزیر امورخارجۀ عربستان در اعتراض به وجود عکس روح‌الله خمینی و خامنه‌ای خواستار تغییر محل برگزاری نشست خبری می‌شود و شیعی‌ها هم ناچار به اطاعت شده‌اند.   به عبارت ساده‌تر،  فشار مسکو به عوامل آمریکا در تهران،  ریاض و حتی پکن تفهیم کرده،   که از این پس،  خطوط قرمز آمریکا می‌باید با خطوط قرمز جدیدی جایگزین شود.  و ابراز انزجار هیئت عربستان از خمینی،  خامنه‌ای و قاسم سلیمانی یک نمونه از این جایگزینی است.  

راه دور نرویم،  خمینی همان کسی بود که به پیروی از سیاست‌های فروپاشانندۀ واشنگتن،‌   وهابیت را کفر می‌خواند،‌  و خواستار صدور اسلام مطلوب خود به عربستان بود!   در نتیجه،  دلیلی ندارد که وزیر امور خارجۀ عربستان زیر عکس خمینی بنشیند.   ولی آنچه رخ داده به مراتب مهم‌تر از گیس‌کشی‌ عرب و عجم است؛    تجدید نظر در مواضع حکومت ملایان در ارتباط با سعودی‌ها،  معنائی جز به حاشیه راندن سیاست‌های منطقه‌ای لندن و واشنگتن ندارد.  و اینهمه پیامد شکست عمله‌واکرۀ آمریکا در اوکراین است که واشنگتن و نوکران‌‌اش در حکومت اسلامی را وادار به عقب‌نشینی کرده.  در واکنش به این عقب‌نشینی شاهدیم که عملۀ حکومت اسلامی بار دیگر مسئلۀ «حجاب» را از اعماق فاضلاب سفارت انگلستان بیرون کشیده و سعی دارند با بهره‌گیری از زن‌ستیزی رایج در کشور،  کاری کنند تا واشنگتن در سیاست ایران تا حد امکان دست‌بالا را داشته باشد.   ولی در صحنۀ سیاست امروز منطقه،   تلاش‌هائی از این دست مذبوحانه می‌نماید،  و در صورت قطعی شدن شکست جبهۀ آمریکا در اوکراین،  بازتولید سیاست دوران «کارتر» امکانپذیر نخواهد بود؛   واشنگتن جهت باقی ماندن در منطقه الزاماً می‌باید در حمایت همه‌جانبه از حکومت‌های اسلامگرا تجدید نظری کلی صورت دهد.

  ‌         

یاسمین و لنین!

یاسمین اعتماد امینی،  همسر رضا پهلوی در اینستاگرام خود «اسلام‌گرا و چپ» را به عنوان دو ارتجاع در کنار یکدیگر نشانده،  و آنان را مقصر اصلی شرایط اسف‌بار فعلی کشور معرفی کرده.   «چپ» در جایگاه «ارتجاع مغلوب» قرار گرفته،   و نحلۀ اسلامگرایان هم به مقام «ارتجاع غالب» ارتقاء درجه یافته: 

«مارکسیست‌ها و اسلام‌گرایان عوامل اصلی انقلاب ۵۷ بودند و در نتیجه بانیان فلاکت کنونی ایران و ایرانی هستند. […] چپ‌ها و پیروان سازمان مجاهدین خلق در کنار یکدیگر ارتجاع مغلوب[…] اسلام‌گرایان […] ارتجاع غالب […] اندیشه چپ هر کجا به قدرت رسیده، جز مرگ و ویرانی و فقر و فلاکت چیز دیگری به بار نیاورده […] ارتجاع مغلوب از ارتجاع غالب بهتر نبود.»

منبع: رادیوفردا،  19 خردادماه 1942 

پرداختن به  اظهارات یاسمین پهلوی از این نظر حائز اهمیت است که وی با فاصله گرفتن از رضاپهلوی،  در واقع «حرف دل» بسیاری از ایرانیان را بر زبان رانده.   از اینرو بررسی اظهارات وی شاید بتواند پاسخی باشد به «پندارهائی» که از دیرباز توسط خطوط تبلیغاتی وابسته به آمریکا به ذهنیت ایرانیان تزریق ‌شده است.   چرا که بسیاری از «کلیشه‌های» موجود در این تبلیغات،  به دور از واقعیات سیاسی،  اجتماعی و حتی تاریخی به کار گرفته می‌شود.  خلاصه بگوئیم،  انتشار مطلب اینستاگرام یاسمین پهلوی در رادیوفردا به صراحت نشان ‌داد که شبکۀ تبلیغاتی دولت آمریکا،  در تزریق پیشداوری‌های مطلوب خود به مخیلۀ ایرانیان،‌   و خصوصاً در به حاشیه راندن واقعیات تاریخی کشورمان موفقیت زیادی داشته!

برای توضیح در مورد «کلیشه‌های تبلیغاتی آمریکا»،  چند موضوع اساسی می‌باید بررسی شود. نخست به مارکسیسم و الهامات سوسیالیستی و نقش آن‌ها در تاریخ معاصر جهان می‌پردازیم.   سپس نقش دستگاه پهلوی دوم در شکل‌گیری بلوای 22 بهمن  57 را مطرح می‌کنیم.   و در پایان اشاره‌ای خواهیم داشت به ژئواستراتژی‌های کنونی.     

تزلزل‌های سیاسی و ساختاری در انقلاب روسیه که به شکل‌گیری استبداد کارگری و نهایت امر به فروپاشی منتهی شد‌ و آیندۀ روشنی نیز به ارمغان نیاورد،  برای تبلیغات‌چی‌های چپ‌ستیز   نشانۀ واضح و مبرهن نارسائی نگرش «چپ» معرفی می‌شود.   از سوی دیگر،  هم‌اینان با تکیه بر فروپاشی اتحاد شوروی تلاش دارند شرایط اسف‌بار امروز ایران را که پیامد حمایت بی‌قیدوشرط آمریکا از ملایان است به نقش‌آفرینی چپ مربوط کنند.  ولی نمی‌باید اشتباه کرد،  هدف اصلی در تمامی این تبلیغات آن نیست که ابراز می‌شود.   در قفای چپ‌ستیزی،   و مخالفت با نگرش چپ‌گرایان،  این منافع محافل وابسته به واشنگتن است که پنهان شده.

واقعیت اینکه،‌  از منظر تاریخی نمی‌توان با تکیه بر عملکرد چند بلشویک قدرت‌طلب در اتحاد شوروی الهامات سوسیالیستی را از پایه و اساس مردود شمرد،   و یا چند دانشجوی ژولیده‌موی در دانشگاه‌های آریامهری را که شبکۀ تبلیغاتی غرب به آنان برچسب «چپ‌گرا» الصاق کرده،  مسئول اوباش‌سالاری حاکم بر ایران امروز شناخت.  خلاصۀ کلام،  با چنین ترادف‌های پوشالی‌ای نمی‌توان پای به تحلیل مسائل جهانی و ایران گذارد.   از سوی دیگر،  فراموش نکنیم که مارکسیسم طی سدۀ اخیر در عمل یکی از مهم‌ترین لنگرگاه‌ها جهت فراهم آوردن تحولات عمیق اجتماعی در جامعۀ بشری بوده است.  

شاید کم‌تر کسی به این امور التفات داشته باشد،   ولی اعطای حق رأی به زنان در اروپا پس از شکست نازی‌ها در جنگ دوم جهانی،   شکل‌گیری دولت‌های رفاه‌ملی،   پایه‌ریزی خدمات بازنشستگی،  سازماندهی به آموزش و بهداشت رایگان،  تضمین حداقل حقوق،  قوانین کار،‌  مرخصی‌های استحقاقی، آزادی‌های اجتماعی،  دینی،  عقیدتی وحتی پوششی،  و خصوصاً مبارزه با نژادپرستی،  زن‌ستیزی و مذهب‌پرستی از جمله دستاوردهائی است که نگرش مارکسیستی،   و نه گروه‌ها و احزاب چپ‌گرا برای جامعۀ بشری به همراه آورده است.   

به طور مثال،  تلاش‌های جان. ‌اف. ‌کندی،  در دهه 60  جهت از میان بردن تبعیض نژادی در آمریکا ملهم از همین تعلیمات مارکس بوده،  و این دیگر جای بحث و گفتگو ندارد.  چه کسی می‌تواند ادعا کند که در دهۀ 1960،   در جامعۀ محافظه‌کار،  روستائی و بینهایت واپس‌ماندۀ ایالات‌متحد،  حاکمیت بدون وحشت از نفوذ نظریات چپ،   رئیس‌جمهوری را که خود نیز وابسته به واپس‌گراترین محافل مافیائی بوده،  جهت مبارزه با نژادپرستی مورد حمایت قرار دهد؟

ولی همانطور که گفتیم،  نگرش چپ اگر از مبانی‌قابل احترام در زمینه‌های فلسفی،  تاریخی و نظری برخوردار است،   نمونه‌های دولتی‌‌اش آنقدرها چنگی به دل نمی‌زند.  چرا که تکیۀ بیش از حد لنینیست‌ها بر مانیفست مارکس،   و عملگرائی ماکیاولیستی‌شان مارکسیسم را نهایت امر از تمامی فضیلت‌های تاریخی و اجتماعی‌ تهی نمود،  و آن را به نظریه‌ای صرفاً «براندازانه» و مخرب تبدیل کرد.   نظریه‌ای مناسب احوالات ماجراجویان!   با این وجود،  تردید در تأثیرات عمیق مارکسیسم و تعالیم کارل مارکس بر روند مسائل جهان را،   حتی در درون جوامعی که دولت‌های «ناموفق» مارکسیستی تجربه کرده‌اند،   در زمینه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی نمی‌باید مورد تردید قرار داد.   فراموش نکنیم؛   اگر لنین یک ماجراجو و برانداز بود،   مارکس یک فیلسوف است،  یکی از فلاسفۀ‌ جنبش انسان ‌محور مدرنیته!   و به هیچ عنوان نمی‌توان کارل مارکس و اندیشه‌های وی را به چپ «بدوی و بیابانی» ایران پیوند داد!    

و از آنجا که سخن از ایران و مسائل ایران در میان آمده،   یادآور شویم چپ در ایران،  همچون دیگر نحله‌های فکری و سیاسی در تالابی از فقر نظری و عملی دست‌وپا می‌زند.  این  فقر نظری به هیچ عنوان مختص چپ‌گرایان نیست،   و به صورتی فراگیر شامل تمامی طیف سیاسی کشور می‌شود.  از سلطنت‌طلبان تا لیبرال‌ها،   و از حامیان مجاهدین خلق تا چپ‌گرایان،  جملگی در تالابی دست‌وپا می‌زنند که میراث واپس‌ماندگی‌ها و نگرش‌ها و گفتمان‌های بدوی در زمینۀ سیاسی است.   به طور مثال،  کدام نظریه‌پرداز منصفی خواهد توانست امثال مهندس مهدی بازرگان،  سحابی و یا مصدق‌السلطنه و پیروان‌شان را در طیف «لیبرال» طبقه‌بندی کند؟!   زیربنای اعتقادات سیاسی و تشکیلاتی این افراد و وابستگی‌شان به سنت‌های بازاری و محفل‌نشینی‌های مذهبی و دین‌خوئی و  …  حتی الفبای لیبرالیسم،  خصوصاً در معنای معاصر آن را تماماً به چالش می‌کشاند.   از سوی دیگر،  فراموش نکنیم که امروز سلطنت‌طلبان در ایران نیز با طبل‌ودهل خود را حامی کودتاهای میرپنج و 28 مرداد معرفی می‌کنند.   خلاصه کلام،  حامی رخدادهائی شده‌اند که بنیاد مشروعیت سلطنت را به طور کلی به زیر سئوال برده است!   این آشفتگی ایدئولوژیک را نمی‌توان صرفاً در رخسار کریه چپ وطنی مشاهده کرد!   اگر آنچه در آینه می‌بینیم مخدوش می‌نماید،   به هیچ عنوان تقصیر از آینه نیست.   چپ نیز‌ از بدویت عمومی گفتمان سیاسی حاکم بر ایران جدا نمانده،  و مسلماً با آنچه می‌باید باشد هزاران سال نوری فاصله دارد.   در کمال تأسف می‌باید قبول کرد که از بسیاری زوایا،   جامعۀ‌ ایران بدوی است.   و این بدویت آزاردهنده در صحنۀ سیاسی،  فلسفی و اجتماعی‌ به مراتب بیش از دیگر صحنه‌ها خود را به نمایش ‌می‌گذارد.

از اینرو از منظر تاریخی انداختن مسئولیت سرنگونی رژیم آریامهر به گردن چپ‌ها و حتی ملایان به هیچ عنوان منطقی نیست.   به صراحت بگوئیم،  چپ و ملا در این میانه هیچکاره بودند؛  چپ قدرت عملیاتی و نفوذ کلام نداشت،  ملایان هم با آن به اصطلاح «شورای انقلاب» که تشکیل داده بودند،   فاقد هر گونه بازوی اجرائی و نظامی بودند!  این ارتش بود که شاه را اخراج کرد و قدرت سرنیزه‌اش را در خدمت ملا و اهداف آمریکا قرار داد.   همۀ ایرانیان می‌دانند که آمریکائی‌ها در 28 مرداد 1332،   محمدرضا پهلوی را با کودتا به قدرت رساندند.   ولی اکثراً به این امر التفات ندارند که در 22 بهمن 1357 نیز هم‌اینان جهت بهینه کردن شانس پیروزی در جنگ با ارتش سرخ در افغانستان،   با یک کودتای دیگر محمدرضا پهلوی را از قدرت ساقط کردند.   اینکه در میانۀ میدان منافع ژئوپولیتیک غرب،   نقش ملایان و چپ‌ها چه بوده،   و اینکه اینان چه‌ها کرده‌اند،  می‌تواند موضوع بررسی‌های‌ مفصل دیگری شود.  ولی از نظر ما اینان فقط نقش سیاهی‌لشکر استعمار را ایفا کردند.   

به طور خلاصه بگوئیم،  سیاست دربار پهلوی پس از کودتای 28 مرداد از منظر تاریخی کاملاً روشن بود.  این سیاست از یک سو با حمایت بی‌قیدوشرط از روحانیت شیعه و مراجع تقلید مُبلغ دین‌خوئی و توجیه‌ دین‌سالاری شد.   و از سوی دیگر،  هرگونه مقاومت در برابر تمامیت‌خواهی دربار پهلوی را با الصاق برچسب «چپ و کمونیست» سرکوب می‌نمود.   پهلوی دوم حمایت از روحانیت و اسلامگرائی را ابزار دوام و قوام حاکمیت‌اش می‌دید،  و «چپ‌ستیزی» تبلیغاتی‌اش را نیز ابزاری مناسب جهت تأمین حمایت بی‌قیدوشرط واشنگتن!  در همین چارچوب بسیاری از افراد که به جرم «چپ‌گرائی» در ایران به زندان اوفتادند،  یا در انزوا قرار گرفتند،   به هیچ عنوان «چپ» نبودند؛   دستگاه ساواک پهلوی،  جهت برخورداری از حمایت آمریکا،  مخالفت با دربار را به حساب حمایت از اتحاد شوروی می‌گذاشت،  هر چند با چین مائوئیست هیچ مشکلی نداشت! 

شاید یکی از دلائل همکاری‌های ظاهراً تنگاتنگ این «چپ‌» دست‌ساز با آخوندیسم در همین نکتۀ ظریف نهان باشد؛  کسانی که امروز انگشت اتهام به سوی‌شان می‌گیریم و آنان را «چپ‌گرا» و طرفدار «انقلاب اسلامی» خطاب می‌کنیم،   اصولاً ارتباطی با چپ‌ و ایده‌های مارکسیستی نداشته‌اند.   اینان صرفاً چند خطی اینور و آنور در فتوکپی‌های بازاری خوانده بودند؛   نه ماتریالیسم تاریخی می‌شناختند،   نه تاریخ ایران و دوران مشروطه را خوانده بودند،  و نه برداشتی منسجم از مارکسیسم در مقام یک فلسفۀ اجتماعی، تاریخی و اقتصادی داشتند.   چرا که در غیراینصورت امکان نداشت چپ با ملا هم‌نشین ‌شود؛   نه در ایران،   و نه در هیچ کشور جهان.

در این مقطع توضیحاتی پیرامون هیاهوی رادیوها و سایت‌های وابسته به سیاست آمریکا در مورد پیام «چپ‌ستیزانۀ» همسر رضا پهلوی لازم می‌آید.   البته این تبلیغات به هیچ عنوان محدود به پیام مذکور نشده،   مدت زمان طولانی‌ای است که چپ‌ستیزی علنی از سوی اوباش وابسته به آمریکا تحت عنوان «کاربران توئیتری» آغاز شده است.  و همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،  از آنجا که تمامی داده‌های انسانی قرن بیستم و بیست‌ویکم،   به نفع گروه‌های آسیب‌پذیر با الهامات چپ همراه بوده،  مواضع‌ «چپ‌ستیز» آمریکا در کشور ایران در چارچوب منافع واشنگتن کاملاً قابل درک است.  به حاشیه راندن مطالبات منطقی،‌   لغو حداقل دستمزد و حقوق کارگری،   بی‌توجهی به زندگی حقوق‌بگیران،  به تعلیق در آوردن بیمه‌های اجتماعی و درمانی و امتیازات بازنشستگی،  به زیر سئوال بردن حقوق زن،  و …  همه و همه دلارهائی خواهد شد که به جیب بانک‌داران غربی سرازیر می‌شود.   در نتیجه،  فریادهای «مرگ بر چپ» که امروز از حلقوم عمله و اکرۀ سازمان سیا فضای اینترنت فارسی‌زبان را اشباع کرده،  جز لبیک به مطالبات استعماری واشنگتن نیست!

ولی اظهارات یاسمین پهلوی حداقل یک زاویۀ مثبت دارد،   چرا که آندسته از خوش‌خیال‌های «چپ‌نما» که تاکنون در سنگر تخت‌وتاج پهلوی پناهگاه و جایگاه ایمن می‌دیدند،  به صراحت دریافتند که شیرۀ نگرش سلطنت‌‌طلبی در ایران امروز،   دقیقاً همان است که اسلامگرائی در دوران 22 بهمن 57 بود.   خلاصه کنیم،  جهت بررسی چند و چون احوالات سلطنت‌چی‌ها نمی‌باید راه دور رفت.   این جماعت همان فاشیست‌ها و جاویدشاهی‌های پهلوی‌اند،  که پس از کودتای 22 بهمن ریش گذاشته،  چادر به سر کرده،  تبدیل شدند به امت حزب‌الله!  و همین اوباش،  امروز با پرچم شیروخورشیدنشان در خیابان‌های اروپا و آمریکا تظاهرات به راه انداخته‌اند.

با اینهمه،  بارها نوشته‌ایم،  و باز هم تکرار می‌کنیم که هیچ مخالفتی با بازگشت سلطنت به ایران نداریم.   ولی این موضع شامل حال آریامهری‌ها و میرپنجی‌ها و مصدقی‌ها و 28 مردادی‌ها نخواهد شد.  عکس این وبلاگ هم گواه حسن‌نیت ماست.  ولی در این مقطع،   چند مسئلۀ اساسی می‌باید مطرح شود.   نخست اینکه،  آیا در میان اطرافیان‌ یاسمین پهلوی افرادی می‌شناسیم که تمایل به مارکسیسم داشته باشند؟  مسلماً خیر!  در میان دوستان و معاشران پادشاهان و تاجداران کشورهای به اصطلاح دمکراتیک اروپای غربی نیز مسلماً مارکسیست نخواهیم دید.   طبیعی‌ است که «تاج» همیشه به سوی راست،   اگر نگوئیم راست‌افراطی کشیده ‌شود،  و اگر نقد نظریات کارل مارکس امروزه،   حتی برای افرادی که کارورزان ایدئولوژی‌ها هم نیستند،   کار بسیار سهل‌وساده‌ای بنماید،   یک اصل در مارکسیسم بلاتغییر و غیرقابل تزلزل باقی مانده،   دین‌سالار،  سلطان و فئودال با هر گونه تحول اجتماعی که عمدتاً برخاسته از نظریات چپ‌ است مخالف خواهد بود.   چرا که هر گونه تحول اجتماعی منافع محفلی و شخصی‌اش را تهدید می‌کند.  

ولی در فضای سلطنت‌طلبانه‌ای که امروز توسط رادیوهای استعماری و برخی سایت‌ها به راه اوفتاده،  تحت عنوان «بررسی» چپ،  نقد چپ‌گرائی،   و حتی تحلیل مارکسیسم در مقام یک نظریه پیچیدۀ فلسفی،   پای به پروسۀ «چماق‌تراشی» جهت سرکوب مخالفان گذارده‌ایم.   مخالفان این نوع تحرکات،  از هر دست و هر قبیل توسط شبکۀ فوق،   همچون دوران آریامهر به برچسب «چپ‌گرا» و یا روسوفیل مزین شده،  سرکوب می‌شوند.    بی‌رودربایستی بگوئیم،   نه تحلیل‌گران شاغل در این سایت‌ها،   و نه مشتریان و خوانندگان مطالب این بنگاه‌ها هیچکدام در موقعیتی نیستند که به صورت مستدل پای به بحث پیرامون مسائل سیاسی و فلسفی بگذارند؛    وظیفۀ اینان بیشتر «جوسازی» است تا تحلیل!    

شاید یاسمین اعتمادامینی نیز تحت تأثیر همین جوسازی‌ها،   از اینکه تا به این حد مورد «توجه» طرفداران‌شان قرار گرفته‌اند خرسند باشند،   ولی فراموش نکنند که این اوباش برای سلطنت عرق نمی‌ریزند،   هدف‌شان حفظ منافع محافلی است که در صورت دستیابی به قدرت،  این پهلوی را نیز همچون آریامهر تبدیل به آلت‌دست و مضحکه خواهند کرد.   خلاصه بگوئیم،  در تاریخ معاصر ایران،   آن‌ها که دل‌شان را به فعالیت این روسپی‌های سیاسی خوش کردند،   ‌عاقبت خوش ندیدند.

ولی خارج از همۀ تحلیل‌ها،  هجمه‌های اخیر توسط محافل غرب علیه چپ در ایران آنقدرها هم جای تعجب ندارد.   در مطالب پیشین نیز گفته بودیم،  سرنوشت سیاسی ایران را نتیجۀ جنگ در اوکراین تعیین خواهد کرد.  و اوج‌گیری حملات چپ‌ستیزانۀ محافل وابسته به غرب به صراحت نشان می‌دهد که در جبهۀ اوکراین آ‌یندۀ ژئواستراتژیک غرب تهدید می‌شود.   این خطر احساس می‌شود که شکست قطعی آمریکا در اوکراین،  جیره‌خواران سنتی و واقعی‌اش یعنی روحانیت شیعه را نیز به شدت متزلزل کرده،   راه بر تحولات گستردۀ سیاسی،  اقتصادی و ژئوپولیتیک بگشاید.   به همین دلیل نیز واشنگتن که با طیب‌خاطر همه ساله صدها میلیارد دلار در حکومت کمونیستی چین سرمایه‌گزاری می‌کند،   در ایران با چنین سبُعیتی بر سندان چپ‌ستیزی می‌کوبد.  ولی چه بگوئیم که تحولات اجتماعی در ایران،  چه واشنگتن بخواهد و چه نخواهد در راه است،  و این تحولات بر واشنگتن و سیاست‌های استعماری محافل غرب در ایران ضربۀ سرنوشت‌سازی وارد خواهد کرد.    ‌    

مک‌کارتیسم و معبد!

وبلاگ امروز را به تلاش لندن و واشنگتن جهت ایجاد انحراف در شعار «زن،  زندگی، آزادی» و جایگزینی آن با نعرۀ «جاوید شاه» و «مرگ بر این و آن» اختصاص می‌دهیم.  در این روند،   غرب با هدف تبدیل ایران به گوشت دم‌توپ در برابر مسکو،  هم عُصارۀ خیزش «زن، زندگی، آزادی» را هدف گرفته،  و هم قصد دارد ایران را در چارچوب منافع‌اش به سوی همان شرایط فجیعی سوق دهد که ملت اوکراین را گرفتار آن کرده‌.  در استراتژی جاری ایالات‌متحد،  تثلیث پوپولیستی «اوکراین ـ  اسرائیل ـ ایران» از جایگاه والائی برخوردار شده.   از اینرو واشنگتن دولت اسرائیل را برای تبدیل دمکراسی به پوپولیسم یهود تحت فشار قرار داده،  و در ایران نیز برای فاشیست‌های اسلامگرا دکان جدیدی تحت عنوان «سلطنت» افتتاح کرده!       

بی‌تردید بحران سیاسی‌ کشورمان نتیجۀ «بی‌لیاقتی و خودفروختگی» حکومت ملایان است.  ولی فراموش نکنیم که این بی‌لیاقتی و خودفروختگی همزمان چندین و چند جریان سیاسی را نیز در داخل و خارج کشور تغذیه می‌کند.  عملکرد حکومت ملائی ـ   پیروی از سیاست‌های آمریکا همراه با شعار «نبرد با آمریکا ـ  در درجۀ نخست شرایط اسف‌بار کشورمان را به ابزاری جهت توجیه‌ سیاست‌های استعماری واشنگتن تبدیل کرده است؛   عوام به این صرافت افتاده‌اند که «اگر ملا دشمن آمریکاست،  پس آمریکا باید خیلی خوب باشد!»   اینهمه علیرغم این واقعیت که حکومت ملا با حمایت علنی آمریکا در ایران مستقر شده!   

از سوی دیگر،  پیروی حکومت ملایان از سیاست‌های آمریکا،  قشر اوباش و گروه‌های فاشیست و چاقوکشان درگاه روحانیت شیعه را که تا دیروز به عنوان «حامیان ولایت‌فقیه و انقلاب اسلامی» فعال مایشاء بودند،   امروز تحت پوشش «سلطنت‌طلب» به جان ملت ایران انداخته!   پر واضح است که این شرایط،  بار دیگر توجیه کنندۀ مواضع چپ‌گرایان افراطی‌ای شود که با شیوه‌های رادیکال،  در مقام «تنها راه رهائی» مشوق برخورد مسلحانه با مخالفان‌شان هستند!   البته یادآور شویم گروه مجاهدین خلق اگر چه توجیه‌کنندۀ برخورد مسلحانه است،  به دلیل اسلام‌گرائی و رعایت منهیات آخوند از جمله حجاب و تفکیک جنسیتی،  در هر حال خارج از طیف چپ قرار می‌گیرد.          

نیازی نیست‌که بگوئیم آنچه امروز در ایران رُخ می‌دهد،   هم از سوی سیاست‌های بزرگ جهانی دنبال می‌شود،  و هم از آنان تأثیر می‌پذیرد،   با این وجود نمی‌توان مسئولیت تک‌تک ایرانیان را در این میانه نادیده گرفت.   بلوغ اجتماعی و سیاسی ایجاب می‌کند که تجربۀ کودتای 22 بهمن 57 را در ذهن زنده نگاه داریم،  و در برابر فاشیسم نوینی که در شرف تکوین است مقاومت کنیم.   از سوی دیگر،  کسانی‌ که خود را رهبر سیاسی معرفی می‌کنند،   می‌باید در قبال آیندۀ کشور قبول مسئولیت نمایند.   به عبارت ساده‌تر،  گروه‌ها و رهبران سیاسی وظیفه دارند،  از فالانژهائی که تحت پوشش حمایت از «اجماع و همبستگی» با شعار «همه‌باهم» در پی تکرار فاجعۀ 22 بهمن 57 و شکل‌ دادن به یک دیکتاتوری جدید هستند،   فاصله گرفته،   مواضع‌شان را نه صرفاً در کلام،  که در عمل مشخص کنند!   به عبارت دیگر،  حضرات وظیفه دارند گفتار و کردارشان را بر یکدیگر منطبق کرده،  اهداف‌شان را خارج از ابهام بیان دارند!

برای روشن‌شدن مطلب،  لازم است ابتدا نگاهی بیاندازیم به سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا طی دهۀ اخیر‌.  سپس از اسباب‌کشی اوباش و فاشیست‌های اسلامگرا به دکان جدیدی که تحت عنوان «سلطنت» افتتاح شده سخن خواهیم گفت.   در ادامه می‌پردازیم به جریانات چپ‌گرا،  و نهایت امر نیم‌نگاهی خواهیم داشت به مسئولیت گروه‌های سیاسی و شخصیت‌ها.  پس نخست برویم به سراغ سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا.

طی دهۀ گذشته،   سیاست آمریکا در خاورمیانه با شکست‌هائی تاریخی روبرو شد،  و عقب‌نشینی اخیر ارتش آمریکا از افغانستان فقط قسمت نمایان کوه‌یخ به شمار می‌رود.   در عمل،  پس از جنگ 33 روزه که به عقب‌نشینی ارتش اسرائیل از خاک لبنان انجامید و نقطۀ پایانی بود بر برتری نظامی تل‌آویو در منطقه،  آمریکا در سیر قهقرائی فروافتاد.    هر چند برخی رسانه‌ها از «پیروزی» ارتش اسرائیل در این جنگ داستان‌ها نوشتند،  از آن زمان سایۀ شکست بر سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا در هر گام سنگین‌وسنگین‌تر شده است.   نهایت امر پیامد جنگ 33 روزه به سفر لاوروف به دمشق ـ 7 فوریه 2012 ـ  و تأکید بر مسئولیت‌پذیری دولت‌ها و مخالفت رسمی مسکو با پروسه‌های خودبراندازی و کودتا در سوریه و کل منطقه منجر شد!   3 سال پس از اعلام مواضع مسکو در سوریه،   شاهد ناکامی «خودبراندازی و کودتا» در ترکیه نیز بودیم.   برای نخستین بار ارتش ناتو در سازمان دادن به کودتا در کشور ترکیه شکست خورد،   و این میعاد نقطۀ عطفی شد در تاریخ خاورمیانه‌ای آمریکا!  در این چشم‌انداز،   اردوغان،   مهرۀ «تاریخ‌گذشتۀ» آنگلوساکسون‌ها که قرار بود طی کودتا دستگیر و اعدام شود،  بر مسند قدرت باقی ماند،   و سیاست آمریکا به سکته‌ای دچار شد که دیگر غیرقابل درمان می‌نماید.  

این شرایط مسلماً برای تئوریسین‌های کاخ سفید غیرقابل قبول است.  چرا که چنین شکست‌هائی می‌تواند قدرت استیلائی و تمامیت‌خواهی آمریکا را در افکار عمومی جهان به زیر سئوال برد.   در عالم سیاست،   «باور عوام» شاید حتی بیش از قدرت واقعی یک ساختار می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد.  در نتیجه اگر دوستان و نانخورهای کاخ‌سفید بر شکست‌های آمریکا طی دهۀ اخیر چشم فرو‌بندند و به پروپاگاند ادامه دهند،    ناظران بی‌طرف و تحلیل‌گران در این نوع بررسی‌ها به بیراهه نخواهند رفت.   این شکست‌ها الهام‌بخش موضع‌گیری‌ دیگر قدرت‌های جهانی می‌‌شود،  و برد و باخت در جنگ‌ها؛  برگ‌های برنده در درگیری‌های تجاری؛  کنترل و نظارت بر شاهرگ‌های ارتباطی،   و …  را ‌تحت تأثیر قرار خواهد داد.  طبیعی است که واشنگتن می‌بایست راهکاری اتخاذ کند.  

«راهکار» واشنگتن را امروز جهانیان در سرزمین اوکراین شاهدند!   آمریکا بخوبی می‌دانست که در برابر آتش‌افروزی عوامل فاشیست،  خرابکاری‌ در مرزهای غربی روسیه،   قتل و سرکوب روس‌زبان‌های اوکراین و … کرملین دست روی دست نخواهد گذارد.  جنگ در اوکراین خواست واقعی آمریکا بود؛  کرملین نیز بالاجبار به آن تن داد.   ولی چه بگوئیم که علیرغم عدم موفقیت روسیه در قلع‌وقمع سریع عوامل غرب در اوکراین،   پیروزی سرنوشت‌سازی که پایتخت‌های غربی برای خود رقم زده بودند نیز حاصل نشده.   در عمل  صلح مسلح در مرزهای غربی روسیه حاکم است و اوکراین در این شرایط،  نه می‌تواند به عضویت ناتو در‌آید،  و نه در نبود ساختارهای قابل اطمینان،  این امکان را خواهد داشت تا روابط سازندۀ اقتصادی و مالی با همسایگان‌ و حتی طرف‌های غربی برقرار سازد.          

جالب اینکه پس از تبدیل کشور اوکراین به جبهۀ جنگ و زمین سوخته،   و خصوصاً پس از عدم موفقیت واشنگتن در «تابلو» کردن پیروزی‌های بزرگ کشورهای عضو ناتو بر مسکو،   شاهد اوج‌گیری فعالیت‌های آمریکا در ایران هستیم!   بله،   بازتاب دهه‌ها فغان و عربدۀ ملایان بر علیه آمریکا،   مخالفتی که تماماً ظاهری بوده،   امروز در برابر ملت ایران نشسته.   به صورتی که پروپاگاند ضدیت‌های فرضی حکومت ملایان با واشنگتن،  جامعۀ‌ ایران را در لابیرنتی از «پروسه‌های» دروغ‌پردازی سرگردان کرده است.  در این پروسه‌ها،   شبکۀ سیاسی‌ای که طی یکصدوپنجاه سال گذشته به صور مختلف توسط انگلستان و سپس دستگاه «آتلانتیک شمالی» در منطقه مستقر شده، ‌ و از قضای روزگار از راست‌افراطی تا چپ‌افراطی را شامل می‌شود، ‌  «همه باهم»،  یک‌صدا بر علیه روسیه و در تأئید سیاست‌های آمریکا معرکه گرفته‌اند!   

از ملاممد خاتمی و دستگاه اصلاح‌طلبی و برخی اصولگرایان،  تا شخص رضا پهلوی؛   از چپ‌های لنینیست،  تا مجاهدین خلق؛   از اوباش و ولگردان چلوکبابی‌های لُس‌‌آنجلس تا «اندیشمندان» ایرانی‌تبار دانشگاه‌های آمریکا،  و … همه و همه به ستایش سیاست آمریکا در منطقه و خصوصاً در ایران نشسته‌اند.   خلاصه بی‌دلیل نیست که رضا پهلوی در ایران،   «معبد ما» رویت کرده،   مکانی جهت ابراز بندگی و دریوزگی و قبول ذلت و حقارت!

 البته در قفای این شعبده‌بازی سیاسی،  ‌ نقش دولت ولی‌فقیه را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت،   چرا که طیف حاکم بر تهران،  ریشۀ واقعی تمامی وابستگی‌ها به سیاست‌های غرب است.  جالب‌تر اینکه کلیۀ این عملیات حیرت‌آور،  در داخل مرزها در پوشش حمایت از «ملت مظلوم اوکراین» توجیه می‌شود،   و در خارج کشور تحت پوشش «مخالفت با حکومت ولایت فقیه!»  در ایران «حمایت از ملت مظلوم اوکراین» کار را بجائی کشانده که حکومت ملایان عملاً شبکۀ سربازگیری برای جنگ بر علیه روسیه افتتاح نموده:

«بازداشت مقام پیشین دولت افغانستان به اتهام سربازگیری برای اوکراین در ایران»

منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ 22 فروردین‌ماه سالجاری    

ولی اگر دست دولت ولی‌فقیه در کاسۀ جنگ اوکراین مکشوف شده،   افتضاح در خارج از کشور ابعاد جالب‌توجه‌تری پیدا کرده است.  حمایت دکان «سلطنت‌طلبی» از سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا افتضاح را بجائی کشاند که پس از سفر رضاپهلوی به اسرائیل،   32 نمایندۀ «کنست» خواهان تشکیل کشور «مستقل» آذربایجان جنوبی شده‌اند:  

«۳۲ نماینده کنست،  پارلمان اسرائیل در نامه‌ای که هفته پیش خطاب به وزارت خارجه این کشور منتشر شده،  خواهان حمایت اسرائیل از اقلیت آذری در ایران و حمایت از تمایلات ملی‌گرایانه آن‌ها برای مقابله با حکومت جمهوری اسلامی شده‌اند.»

منبع: بی‌بی‌سی،  مورخ اول ماه مه،  2023

به عبارت ساده‌تر،  سفر دیپلماتیکی که به استنباط ما صرفاً به دستور آمریکا و جهت حمایت از دولت پادرهوای نتانیاهو صورت گرفت،  کار را بجائی کشاند که همزمان با اعلام آنچه رضاپهلوی «دوستی دو ملت ایران و اسرائیل» ‌نامید،  فراکسیون مخالف دولت فعلی و تعداد قابل توجهی از نمایندگان مجلس قانونگزاری اسرائیل در سبد طرفداران تجزیۀ ایران بنشینند!   البته رضا پهلوی به شدت از حمایت این محافل از استقلال‌طلبان آذربایجان «جنوبی» انتقاد کرده،  و ظاهراً گروهی از این «نمایندگان» نیز از امضاء بیانیۀ کذا اعلام برائت کرده‌اند،‌  ولی در ایران و خارج از ایران آنچه نمی‌بایست بشود،  شده است.

این رخداد به صراحت چند مسئله را به نمایش گذارد.   نخست اینکه،  اسطورۀ آمریکای قدرقدرت دیگر معنا و مفهوم ندارد؛   استراتژی منطقه‌ای آمریکا به شدت متزلزل و دستپاچه است،  و این تزلزل به تمامی آن‌هائی که به سیاست واشنگتن وابستگی دارند،  منتقل خواهد شد.    دیگر آنکه سیاست‌های منطقه‌ای ابعادی به مراتب گسترده‌تر از آن پیدا کرده که «مشاوران» اعلیحضرت که عموماً از تیمسارها،  ساواکی‌ها و اوباش و ولگردان و پاسداران تشکیل شده‌اند،  بر آن اشراف داشته باشند.   پیامد‌های ضدایرانی سفر رضا پهلوی به اسرائیل،  این واقعیت را یک‌بار دیگر به منصۀ ظهور رساند که در عالم سیاست نمی‌باید گز نکرده جر داد!   فردی که هنوز از موقعیت مشخصی در کشور ایران برخوردار نیست،  نمی‌باید به خود اجازه دهد تا پای به سفرهای دیپلماتیک گذارده،  کشورش را به گروگان سیاست‌بازی در کشورهای دیگر تبدیل کند! ‌  

حال چه بهتر که دنیای «گز نکردگان» را رها کرده،   به واقعیات دنیای سیاست باز ‌گردیم.  از فضای مسموم سیاسی‌ای بگوئیم که عوامل وابسته به آمریکا پیرامون مسائل ایران،   در درون و خارج از مرزها ایجاد کرده‌اند.  در این فضای فاشیستی،  جریانات چپ‌گرائی که حاضر به پیروی از سیاست‌های آمریکا نیستند،  تحت فشار گروه‌های اوباش،  هر چه بیشتر به سوی رادیکالیسم کشانده شده‌اند.   و صدالبته این استراتژی،  پدیدۀ شناخته شده‌ای است.   در دوران لات‌بازی روح‌الله خمینی نیز دقیقاً همین صورتبندی اعمال شده بود.   در ثانی،   در تمامی کشورهائی که حکومت‌های‌شان تحت استیلای واشنگتن قرار دارد،  همین برنامه به اجراء گذارده می‌شود.   

روند کار این است که نخست اوباش حقوق‌بگیر آمریکا به صور مختلف،  راستگرایان را از «خطر» چپ وحشتزده می‌کنند!   هم اینان در گام بعد،  تحت عنوان «حمایت از راستگرایان»  لشوش،  اوباش،  چاقوکشان و چماقداران‌ را با یک مشت دلار و توجیهات پوپولیستی به گرد «شخصیت‌ها» و یا ایده‌های مورد نظر آمریکا متمرکز می‌نمایند.  در مرحله سوم،  همین جماعت با تهاجم به مخالفان،   نهایت امر موفق می‌شوند هسته‌هائی با تمایلات رادیکال سوسیالیستی،  ناسیونالیستی و … به وجود آورند.   هسته‌هائی که در مراحل بعدی،   سیاست وابسته به بهانۀ حفظ امنیت عمومی و دیگر شعارهای خلق‌الساعه دست به سرکوب‌شان می‌زند.  پر واضح است که در کوتاه مدت همین روند سرکوب به صورت سیستماتیک به تمامی احزاب و کل جامعه تحمیل شود!   این سیاست دهه‌هاست در آمریکای لاتین اعمال می‌شود و نام مشخصی دارد؛  چپ‌ستیزی!   در کمال تأسف امروز شاهد شکل گیری همین فرایند پیرامون فردی به نام رضاپهلوی هستیم! 

رضا پهلوی در سخنرانی‌ای که اخیراً در ایتالیا،  در برابر جمعی از هواداران‌اش ایراد کرده،  تأکید دارد که خواستار حضور تمامی ایرانیان به دور از هر گونه گزینش ایدئولوژیک در آیندۀ سیاسی کشور است.   البته می‌دانیم که سیاست،  عرصۀ سخن‌وری نیست؛   حیطۀ عمل است.  ولی در کمال تأسف،   نه رضاپهلوی در آیندۀ سیاسی ایران «تصمیم‌گیرنده» است و نه آنچه در ادبیات شارلاتان‌ها «مردم» خوانده شده،  حرفی برای گفتن دارد!   اگر اوضاع به همین منوال پیش برود،   همان‌ دست‌ها که امروز «دروازۀ» پارلمان‌های اروپا را به روی پهلوی و زنگوله‌های‌اش گشوده‌اند،   نقشۀ راه را در فردای «پیروزی» در برابرشان قرار خواهند داد.   خلاصه،‌   برخلاف برداشت عوام‌الناس از ماکیاولیسم،  در دنیای سیاست «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند!»   این وسیله و ابزار حفظ و نگاه‌داری قدرت است که در هر گام «اهداف» و نقشۀ راه را مشخص خواهد کرد؛  سیاستمداران بالاجبار از الزاماتی پیروی می‌کنند که متضمن حفظ قدرت‌شان باشد.

ولی بیش از همه،  این نکته حائز اهمیت است که هیاهو بر سر «آیندۀ کشور»،  سیاست داخلی و «جاری» ایران و نقش‌آفرینی‌ ملایان و گروه‌های اوباش داخلی را تا حد زیادی به حاشیه رانده.  امروز ایرانیان بیش از آنچه به مبارزه با معضلات داخلی مشغول باشند،  در سراسر جهان به جان یکدیگر اوفتاده‌اند.   به استنباط ما،   این معضل نیز اساساً به دلیل تزلزل و بلبشوی حاکم در سیاست خارجی آمریکاست.   البته در این شرایط غم‌انگیز نمی‌باید نقش رجاله‌هائی را فراموش کرد که با بهره‌گیری از حمایت مالی،  سیاسی و ساختاری واشنگتن به «سردسته‌های» جریانات سیاسی خارج از کشور تبدیل شده‌‌اند.  اینان صرفاً جهت توجیه رهبری‌های‌ خردمندانه‌شان،   دست در دست اوباش هیاهو به راه انداخته،   زمینۀ مبارزۀ ایرانیان با رژیم مستبد ولی‌فقیه را در داخل کشور تضعیف می‌کنند.